نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب کوچکترین چیزها را میدیدم

کوچکترین چیزها را میدیدم
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۸/۲۷
00
داستان اینگونه بود شخصیت داستان نانسی نیمه شب صدای در میشنود بیدار میشود و به حیات میرود نور ما همه جا گسترده شده و او همه چیز را در مهتاب میبیند صندلیهای روی چمن درختها بند لباس و حتی گیرههای روی آن او ما را به آن عظمت زیباییاش در بین کوهها میبیند همسایشان سام را میبیندسام بااودرموردجلزونهای مزاحم که نیمه شب در باغچه هس صحبت میکند او با چراغ قوه آنها را نشان میدهد نانسی دید بسیار کرمها وول میخورند سام روی آن حلزونهای بدون صدف مقداری پدرریخت سام دوست شوهرنانسی بودومدتهاهست که قهرندزیرا قبلاً شوهر نانسی و سام مشروب میخورند و روی یکدیگر نرده میکشند سام گفت از آن موقع دیگر مشروب نخورده است و گفت سلام او را به شوهرش برسان.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.