معرفی کتاب افسانه مورالو - جلد 1
کتاب افسانه مورالو - جلد 1 به قلم نعیم هدایتی، داستان مهیج و تخیلی مردی به نام آلدون را به تصویر میکشد که وارد جنگ با نیروهای اهریمنی و رازگشایی اسرار سربهمهر میشود.
نعیم هدایتی داستانی را پیش روی شما قرار میدهد که از لحظهای که آن را در دست میگیرید و شروع به خواندنش میکنید، تا آن را به پایان نبرید دیگر نمیتوانید کتاب را به کناری بگذارید. بنابراین خود را برای ریختن چند قطره اشک، خندیدن و کمی تپش قلب آماده سازید و اگر زمان کافی برای مطالعه ندارید، فعلاً به سراغ این رمان نیایید؛ چرا که دست کشیدن از مطالعهی آن کاری بس دشوار خواهد بود. همچنین لازم است یادآوری کنیم کتاب پیشرو، اولین جلد از رمان افسانه مورالوست که در اختیار شما قرار گرفته است.
در بخشی از کتاب افسانه مورالو - جلد 1 میخوانیم:
لکسا از دلقکهای بازجو گفت. منظورش افسران اطلاعاتی وزارت امنیت بود. میگفت آنها بسیار عصبی و پرخاشگر، بهشدت بیادب و زشت گفتار بودند. شکنجههایشان طاقتفرسا و غیرقابل تحمل بود و خندههای بیمارگونه شان روح را میآزرد. «لباسهای سفید یکسره میپوشیدند که زیپش از پشت بسته میشد. موهایشان را قرمز میکردند همینطور ابروها، چشمها، و لب هایشان قرمز بود. صورتشان را با پودر آرایشی سفید میکردند درست مثل دلقکهای سیرک. اما آنها از سیرک نیامده بودند. آنها مرا نمیخنداندند و به هیچوجه هم بامزه نبودند.» دستش را جلوی دهانش گرفت، چشمانش را بست. تلاش زیادی کرد تا گریه نکند اما موفق نشد و اشکهایش برای بار چندم سرازیر شدند.
کلمات کلیدی: داستان و رمان علمی و تخیلی ایرانی، داستان و رمان جنایی و معمایی ایرانی، کتاب افسانه مورالو جلد 1، داستان افسانه ای، داستان ا
کتاب افسانه مورالو - جلد 1 به قلم نعیم هدایتی، داستان مهیج و تخیلی مردی به نام آلدون را به تصویر میکشد که وارد جنگ با نیروهای اهریمنی و رازگشایی اسرار سربهمهر میشود.
نعیم هدایتی داستانی را پیش روی شما قرار میدهد که از لحظهای که آن را در دست میگیرید و شروع به خواندنش میکنید، تا آن را به پایان نبرید دیگر نمیتوانید کتاب را به کناری بگذارید. بنابراین خود را برای ریختن چند قطره اشک، خندیدن و کمی تپش قلب آماده سازید و اگر زمان کافی برای مطالعه ندارید، فعلاً به سراغ این رمان نیایید؛ چرا که دست کشیدن از مطالعهی آن کاری بس دشوار خواهد بود. همچنین لازم است یادآوری کنیم کتاب پیشرو، اولین جلد از رمان افسانه مورالوست که در اختیار شما قرار گرفته است.
در بخشی از کتاب افسانه مورالو - جلد 1 میخوانیم:
لکسا از دلقکهای بازجو گفت. منظورش افسران اطلاعاتی وزارت امنیت بود. میگفت آنها بسیار عصبی و پرخاشگر، بهشدت بیادب و زشت گفتار بودند. شکنجههایشان طاقتفرسا و غیرقابل تحمل بود و خندههای بیمارگونه شان روح را میآزرد. «لباسهای سفید یکسره میپوشیدند که زیپش از پشت بسته میشد. موهایشان را قرمز میکردند همینطور ابروها، چشمها، و لب هایشان قرمز بود. صورتشان را با پودر آرایشی سفید میکردند درست مثل دلقکهای سیرک. اما آنها از سیرک نیامده بودند. آنها مرا نمیخنداندند و به هیچوجه هم بامزه نبودند.» دستش را جلوی دهانش گرفت، چشمانش را بست. تلاش زیادی کرد تا گریه نکند اما موفق نشد و اشکهایش برای بار چندم سرازیر شدند.
کلمات کلیدی: داستان و رمان علمی و تخیلی ایرانی، داستان و رمان جنایی و معمایی ایرانی، کتاب افسانه مورالو جلد 1، داستان افسانه ای، داستان ا