لحظه اولی که کتاب رو تموم کردم جوری توی شوک بودم که میخواستم ۵ ستاره بدم. اما یک مقدار که از احساساتم فاصله گرفتم، باگهایی که در بخش پایانی کتاب برای جمع کردن داستان ارائه شده بود توجهم رو جلب کرد. بیشتر یه داستان پیچیده و معمایی بود که به خوبی خواننده رو تا لحظه آخر دنبال خودش میکشوند ولی در نهایت با کسی مواجه میشین که در عین اینکه توانایی روانی قتل رو نداره ولی ابزارش رو حمل کرده و بدون دلیلی کلاه استتار صورت و چاقو همراه داشته و داستان رو جوری پیش میبره که حجم صدمات و خشونتش خیلی بیشتر از اینه که مستقیم خودش گابریل رو میکشت. تناقضات پایان داستان زیاده. و یکیش اینه که تئو از کجا میدونست تفنگ تو کدوم کابینته که پیش دستی کرده و قبل از آلیشیا اونو برداشته؟
در کل شما حس میکنید که همگام با نویسنده دارین یه داستان رو پیگیری میکنید. در پایان متوجه میشین که نه تنها راوی صداقت نداشته، بلکه نویسنده جوری دوتا داستان رو به شما گفته که فکر میکردین همزمانه، در حالیکه یکیش مال گذشته بوده. در کنار شوک بزرگی که میخوری، یه حس عدم صداقت هم میگیری.
در کل شما حس میکنید که همگام با نویسنده دارین یه داستان رو پیگیری میکنید. در پایان متوجه میشین که نه تنها راوی صداقت نداشته، بلکه نویسنده جوری دوتا داستان رو به شما گفته که فکر میکردین همزمانه، در حالیکه یکیش مال گذشته بوده. در کنار شوک بزرگی که میخوری، یه حس عدم صداقت هم میگیری.