بهش صفر میدم. نوع نوشتار خوب بود ولی این داستان چرند در و پیکر نداشت. چند نکته بگم من فیلم و کتاب جنایی زیاد میخونم. وکیل جزایی بودم و قوانین را خوب میدانم از این لحاظ برای شما مینویسم.
اول. ضد و نقیض در زمان. گفت جسر مارگارت بوی چرم میداد و خشک شده بود در صورتی که مدت زمان زیادی از مرگ او نگذشته بود چون همسایه گفت چند مدت قبل مورفی همسرش را از خانه بیرون برده.
دوم. مورفی گفت من و مارگارت شبها کشیک میدادیم که مبادا ویلیام شبها به سراغ کسی برود. پس ولیام قدرت فرار و قتل را داشته
سوم. لارا از پلیس سوال کرد تکلیف ویلیام چی میشه و اونا گفتن که باید به کانون اصلاح و تربیت برود تا بزرگ بشود و بعد برای او تصمیم گیری شود. ولی بعد مرگ لارا کودک و پدرش را آزاد کردند
چهارم. مورفی شریک در قتل بود باید محاکمه میشد حتی اگر بعنوان مباشر نبود بعنوان مطلع که همکاری نکرده و مجرم و آثار آن را مخفی کرده مجرم بود. ولی آزاد شد
پنجم. چطور ممکنه کودکی که خون میخورد را آزاد کنند بدون درمان یا اینکه مخل مناسبی برای او مشخص کنند. مگه مسخره بازیه؟ او را رها کردند تا به شهر دیگری برود؟ این کودک با خون زنده است. و اگر نخورد اختیار از دستش در میرود. او را رها کردند تا قتل دیگری رخ بدهد؟ ششم. قسمت بهزیستی مبهم بود. کودک اول را لارا برده بود که مثلا خانواده دورش را ملاقات کند. وقتی کودک برنگشته او را مواخذه نکردند؟
در آن شهر همین یک بهزیستی بوده است که برادرش را برای کودک آزاری به مرکزی ببرند که خواهرش آن جا است؟
آیا نام خانوادگی آنها یکی نبوده است؟ آنقدر داستان مسخره بود که اگر بخواهم آن را نقد کنم باید صد صفحه بنویسم.
مثلا میخواست خواننده را مشکوک کند؟ گربه مال آنها نبود مال همسایه بود؟؟؟ وااااای
اول. ضد و نقیض در زمان. گفت جسر مارگارت بوی چرم میداد و خشک شده بود در صورتی که مدت زمان زیادی از مرگ او نگذشته بود چون همسایه گفت چند مدت قبل مورفی همسرش را از خانه بیرون برده.
دوم. مورفی گفت من و مارگارت شبها کشیک میدادیم که مبادا ویلیام شبها به سراغ کسی برود. پس ولیام قدرت فرار و قتل را داشته
سوم. لارا از پلیس سوال کرد تکلیف ویلیام چی میشه و اونا گفتن که باید به کانون اصلاح و تربیت برود تا بزرگ بشود و بعد برای او تصمیم گیری شود. ولی بعد مرگ لارا کودک و پدرش را آزاد کردند
چهارم. مورفی شریک در قتل بود باید محاکمه میشد حتی اگر بعنوان مباشر نبود بعنوان مطلع که همکاری نکرده و مجرم و آثار آن را مخفی کرده مجرم بود. ولی آزاد شد
پنجم. چطور ممکنه کودکی که خون میخورد را آزاد کنند بدون درمان یا اینکه مخل مناسبی برای او مشخص کنند. مگه مسخره بازیه؟ او را رها کردند تا به شهر دیگری برود؟ این کودک با خون زنده است. و اگر نخورد اختیار از دستش در میرود. او را رها کردند تا قتل دیگری رخ بدهد؟ ششم. قسمت بهزیستی مبهم بود. کودک اول را لارا برده بود که مثلا خانواده دورش را ملاقات کند. وقتی کودک برنگشته او را مواخذه نکردند؟
در آن شهر همین یک بهزیستی بوده است که برادرش را برای کودک آزاری به مرکزی ببرند که خواهرش آن جا است؟
آیا نام خانوادگی آنها یکی نبوده است؟ آنقدر داستان مسخره بود که اگر بخواهم آن را نقد کنم باید صد صفحه بنویسم.
مثلا میخواست خواننده را مشکوک کند؟ گربه مال آنها نبود مال همسایه بود؟؟؟ وااااای