در مورد خانوادهای بود که پسرشان قرار بود به آن جا بیاید چون از کار تعطیل شده بود نها با خود تصور میکردند که چه عروسی با خود بیاورد هر یک عروس را توصیف میکردند در میگفت که او بد اخلاق و عبوس است دختر میگفت که او تحصیل کرده است مادرش میگفت که او خانهدار است اما در واقع پسر با خود یک آدم برفی آورده بود زمستان بود و خانه سرد بود چون مادرش مریض بود او به طرف شومینه رفت و آن را روشن کرد خانه گرم شد و آدم برفی آب شد.
چقدر غمگین و مسخره بود
چقدر غمگین و مسخره بود