داستان در مورد یک پادشاه عادل بود که برای فرزند نوزادش نگران بود زیر برادرزاده او که جانشین او بود با مارها همدست بود در واقع هیچکس قدرت مقابله و رویارویی با مارها را نداشت عاقبت پادشاه و ملکه کشته شد و فرزند نوزاد را پرندهها بردند تا بزرگ کنند رئیس پرندهها یعنی جغد پیر اسم او را طاووس گذاشت دختر یک گردنبند به نام اکسیر زندگی داشت که با آن میتوانست جلوی حمله مارها را به سرزمین پرندهها بگیرد طاووس بزرگ شد و متوجه تفاوتش با پرندهها شد طوطی برای او تعریف کرد که کیست پسر وزیر یعنی داریانی دور از سرزمین پادشاهی بزرگ شده بود او و طاووس عاشق یکدیگر شده بودند داریا مار بزرگ را میکشد و بقیه مارها را پرندهها رویشان سنگ میریزند و کشته میشوند آنها به سرزمینشان برمیگردند و پادشاه ظالم را شکست میدهند با یکدیگر ازدواج میکنند و ملکه و پادشاه عادلی میشوند.
صداگذاری گویا و رسا بود اما گاهی قهقههای گوینده بسیار ترسناک بود و اینکه صدای طاووس زیادی مظلوم بود و باید یکم جسور میشد اما شخصیت داریا و خواهرش پرنیا نیز یکم بهتر بود.
صداگذاری گویا و رسا بود اما گاهی قهقههای گوینده بسیار ترسناک بود و اینکه صدای طاووس زیادی مظلوم بود و باید یکم جسور میشد اما شخصیت داریا و خواهرش پرنیا نیز یکم بهتر بود.