اسپویل: به نظرم رمان غمگینی بود، قصهی خانوادهای که ارتباط خوبی نتونستن باهم داشته باشن.
دو دختربچه به نام "روت" و "لوسیل" که بعد از خودکشی مادرشون "هلن" به خونهی پدربزرگی میرن که در سقوط قطار از روی پل از دنیا رفته و باید با مادربزرگشون زندگی کنن. با فوت مادربزرگ، دو تا عمهها از اونها نگهداری میکنن و در نهایت به خالهی کوچکشون "سیلوی" سپرده میشن.
خونهی اونها در "فینگربون" در ایالت آیداهو هست که بعد از مدتی "لوسیل" هم از خونه میره و "روت" و خاله سیلوی هم خونه رو آتش میزنن و از اونجا فرار میکنن و سالها آواره و بی هویت و بی خبر از "لوسیل" زندگی میکنن.
توصیف نویسنده از جنگل، رودخانه، آدما و حتی اشیا و فضای خانه شگفت انگیز بود.
روایت کردن شیوا خلیق رو هم دوست داشتم.
دو دختربچه به نام "روت" و "لوسیل" که بعد از خودکشی مادرشون "هلن" به خونهی پدربزرگی میرن که در سقوط قطار از روی پل از دنیا رفته و باید با مادربزرگشون زندگی کنن. با فوت مادربزرگ، دو تا عمهها از اونها نگهداری میکنن و در نهایت به خالهی کوچکشون "سیلوی" سپرده میشن.
خونهی اونها در "فینگربون" در ایالت آیداهو هست که بعد از مدتی "لوسیل" هم از خونه میره و "روت" و خاله سیلوی هم خونه رو آتش میزنن و از اونجا فرار میکنن و سالها آواره و بی هویت و بی خبر از "لوسیل" زندگی میکنن.
توصیف نویسنده از جنگل، رودخانه، آدما و حتی اشیا و فضای خانه شگفت انگیز بود.
روایت کردن شیوا خلیق رو هم دوست داشتم.