خطر اسپویل :
کتاب در مورد دختری به نام پریوش بود که فقیر بود و تصمیم می گیرد با دکتر پیر و پولدار ازدواج کند او که تازه به دوران رسیده بود ارتباط خود را با بیشتر اقوام و دوستان که فقیر بودند قطع کرد دوستش کتایون را نیز دک کرد و تصمیم می گیرد با پولدارها دوست شود اما به دلیل خوی بدش هیچ دوستی پولداری نیز ندارد با تمام امکانات لازم تحصیل خود را رها می کند و وقت خود را در آرایشگاه و باشگاه می گذراند بچه های خود را نیز به پرستار و خدمتکار می سپارد او دچار بیماری روانی بوده و زندگیش راضی نبود بیشتر رفتار خوبش با دیگران از روی ریا و تظاهر بود او قدر زندگیاش را نمی دانست و بسیار عصبی و ناراحت بود و هیچ چیز او را خوشحال نمی کرد دوستش کتی برای دوستی پیش قدم شد و غرور نداشت پریوش با دیدن شوهر جوان کتی در مقایسه با شوهر پیر خود احساس کرد که جوانی اش حیف شده است و تصمیم گرفت خیانت کند او با فرزین دوست شد و او نیز موافقت کرد آن ها با پول های دکتر به خارج فرار کردند و فرزین به نیت جهانگردی با او همراه شد آن ها همه جا را گشتند اما هنگامی که پول ها تمام شد فرزین از او دل زده شد و به ایران بازگشت پس از مدتی پریوش فقیر به ایران نزد خانواده اش آمد پدر او و دوستانش که گنج یاب بودند تصمیم داشتن جنسی که از موزه دزدیده بودند در خارج بفروشند پریوش برای به دست آوردن پول زیاد در کار آن ها شریک شد اما عاقبت در فرودگاه دستگیر می شوند تمام کارهایش مادرش از او ناراضی بود و به حرفش گوش نمی داد برای آخرین بار کتی آمد و او را دستگیر شده دید و گفت از او متنفر است و خوشحال است که بازنده است او گفت که دکتر با پرستار بچه ها ازدواج کرده و اکنون یک پسر دیگر نیز دارد و خود او با فرزین برای آینده شان برنامه ریزی می کند.
کتاب در مورد دختری به نام پریوش بود که فقیر بود و تصمیم می گیرد با دکتر پیر و پولدار ازدواج کند او که تازه به دوران رسیده بود ارتباط خود را با بیشتر اقوام و دوستان که فقیر بودند قطع کرد دوستش کتایون را نیز دک کرد و تصمیم می گیرد با پولدارها دوست شود اما به دلیل خوی بدش هیچ دوستی پولداری نیز ندارد با تمام امکانات لازم تحصیل خود را رها می کند و وقت خود را در آرایشگاه و باشگاه می گذراند بچه های خود را نیز به پرستار و خدمتکار می سپارد او دچار بیماری روانی بوده و زندگیش راضی نبود بیشتر رفتار خوبش با دیگران از روی ریا و تظاهر بود او قدر زندگیاش را نمی دانست و بسیار عصبی و ناراحت بود و هیچ چیز او را خوشحال نمی کرد دوستش کتی برای دوستی پیش قدم شد و غرور نداشت پریوش با دیدن شوهر جوان کتی در مقایسه با شوهر پیر خود احساس کرد که جوانی اش حیف شده است و تصمیم گرفت خیانت کند او با فرزین دوست شد و او نیز موافقت کرد آن ها با پول های دکتر به خارج فرار کردند و فرزین به نیت جهانگردی با او همراه شد آن ها همه جا را گشتند اما هنگامی که پول ها تمام شد فرزین از او دل زده شد و به ایران بازگشت پس از مدتی پریوش فقیر به ایران نزد خانواده اش آمد پدر او و دوستانش که گنج یاب بودند تصمیم داشتن جنسی که از موزه دزدیده بودند در خارج بفروشند پریوش برای به دست آوردن پول زیاد در کار آن ها شریک شد اما عاقبت در فرودگاه دستگیر می شوند تمام کارهایش مادرش از او ناراضی بود و به حرفش گوش نمی داد برای آخرین بار کتی آمد و او را دستگیر شده دید و گفت از او متنفر است و خوشحال است که بازنده است او گفت که دکتر با پرستار بچه ها ازدواج کرده و اکنون یک پسر دیگر نیز دارد و خود او با فرزین برای آینده شان برنامه ریزی می کند.