خطر اسپویل :
داستان از یک روز در جنگل شروع می شود که پسر بچه ای در جنگل در حال بازی و جستجو است که ناگهان به دسته ای از سنجاقک ها بر می خورد که بسیار زیبا هستند. یک سنجاقک که بالهای طلایی رنگی دارد به او نزدیک می شود و پسرک زمزمه ای می شنود و فکر می کند خواب است ولی خواب نیست و بعد سنجاقک دور می شود. پسرک تمام راه را تا خانه می دود و پیش پدربزرگ و مادربزرگش برمی گردد. و میز شام را می چیند پدربزرگ از داستان های اغراق آمیز پسرک خوشش می آید و پسر برایش ماجراها را تعریف می کند ولی از صداهایی که شنیده چیزی نمی گوید. پسرک به رخت خواب می رود تا شاید دوباره آن صداها را بشنود. در طی چند هفته بعد دیگر او هیچ صدایی را نمی شنود تا این که قرار می شود دخترعمویش برای تعطیلات پیش آن ها بیاید. روزی که دخترعمویش با پدرمادرش می آیند دختر عمویش در یک جعبه یک لاک پشت با خودش آورده است که از او می خواهد امشب یک خانه و مقداری غذا برای لاک پشت تهیه کنند و فردا لاک پشت را به جنگل ببرند و آزاد کنند. آن ها برای پیدا کردن جعبه به اتاق زیر شیروانی می روند ولی چون آن جا تاریک است پیر برای آوردن چراغ قوه به اتاقش می رود که در این جا دختر هم زمزمه هایی می شنود و سنجاقک را می بیند و می ترسد وقتی که پسرعمویش برمی گردد متوجه ترس او می شود و او می گوید که صداهایی شنید و پسر به او می گوید که این جا همیشه صداهای شنیده می شود و دخترعمویش میگوید که من تابه حال چیزی نشنیده ام و پسر ماجرای زمره هوایی که شنیده را می گوید و می گوید که یک سنجاقک با او حرف زده است و دختر عمویش از شنیدن نام سنجاقک تعجب می کند و می گوید که اوهم آن سنجاقک رادیده فردا با هم به جنگل می روند دوباره سنجاقک را می بینند و او به آن ها جای یک کیسه سکه را نشان میدهد.
داستان از یک روز در جنگل شروع می شود که پسر بچه ای در جنگل در حال بازی و جستجو است که ناگهان به دسته ای از سنجاقک ها بر می خورد که بسیار زیبا هستند. یک سنجاقک که بالهای طلایی رنگی دارد به او نزدیک می شود و پسرک زمزمه ای می شنود و فکر می کند خواب است ولی خواب نیست و بعد سنجاقک دور می شود. پسرک تمام راه را تا خانه می دود و پیش پدربزرگ و مادربزرگش برمی گردد. و میز شام را می چیند پدربزرگ از داستان های اغراق آمیز پسرک خوشش می آید و پسر برایش ماجراها را تعریف می کند ولی از صداهایی که شنیده چیزی نمی گوید. پسرک به رخت خواب می رود تا شاید دوباره آن صداها را بشنود. در طی چند هفته بعد دیگر او هیچ صدایی را نمی شنود تا این که قرار می شود دخترعمویش برای تعطیلات پیش آن ها بیاید. روزی که دخترعمویش با پدرمادرش می آیند دختر عمویش در یک جعبه یک لاک پشت با خودش آورده است که از او می خواهد امشب یک خانه و مقداری غذا برای لاک پشت تهیه کنند و فردا لاک پشت را به جنگل ببرند و آزاد کنند. آن ها برای پیدا کردن جعبه به اتاق زیر شیروانی می روند ولی چون آن جا تاریک است پیر برای آوردن چراغ قوه به اتاقش می رود که در این جا دختر هم زمزمه هایی می شنود و سنجاقک را می بیند و می ترسد وقتی که پسرعمویش برمی گردد متوجه ترس او می شود و او می گوید که صداهایی شنید و پسر به او می گوید که این جا همیشه صداهای شنیده می شود و دخترعمویش میگوید که من تابه حال چیزی نشنیده ام و پسر ماجرای زمره هوایی که شنیده را می گوید و می گوید که یک سنجاقک با او حرف زده است و دختر عمویش از شنیدن نام سنجاقک تعجب می کند و می گوید که اوهم آن سنجاقک رادیده فردا با هم به جنگل می روند دوباره سنجاقک را می بینند و او به آن ها جای یک کیسه سکه را نشان میدهد.