نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب 50 کروش

50 کروش
اورهان کمال، پونه شاهی
۴۷ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۰۵/۱۶
آخر داستان بسیار غمگین تمام شد در مورد کودکان کار بود اینکه یک پسر بچه هر روز صبح زود در باران در برف در سرما و یخبندان وزنامه می‌فروخت و در کنار آن نیز درس می‌خواند اما روزی او سرما خورد و روزنامه چی به او پول قرض داد پسر بچه قرض او را قبول کرد که اگر هر روز کم کم پول او را پرداخت کند هر روز او یک مقدار از پولش را می‌داد اما روزی دیگر نیامد روزنامه چی برای او بسیار نگران شد و با خود گفت نکند اتفاق بدی برای او افتاده باشد یا تصادف کرده باشد ماه‌ها گذشت و پسر بچه دیگری به جای او روزنامه می‌فروخت روزی یک پسر کوچک نزد او آمد و گفت که داداش او را ببخشد ۵۰ کوروش آن مانده روزنامه چی گفت او الان کجاست بچه گفت او مرده و دفن شده او پول را داد و رفت داستان بسیار قشنگ بود.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟