اول در مورد گروه گویندگان و راویان قصه نظرمو میگم بعد در مورد خود کتاب. ممنون میشم بعد از خوندن کتاب نظرتون رو در مورد نقدی که من انجام دادم بگید.
به نظرم قصه به بهترین و دلچسبترین شکل روایت شده و واقعا دست مریزاد میگم به گروه گویندگان.
اما در مورد خود کتاب: من سالهاست که اسم کتاب ملت عشق به گوشم خورده و جزو کتابهایی بوده که همیشه دوست داشتم بخونم و ببینم چرا اینقدر روی زبانها افتاده. حقیقتش به نظر من کتاب فوق العادهای نبود اصلا داستان اللا رو دوست نداشتم به نظرم عزیز زاهارا اگر صوفی بود باید کاری میکرد که اللا عشق گمشده بین خودش و شوهرش رو پیدا کنه و زندگیش در کنار شوهر و بچه هاش رنگ و بوی تازه بگیره نه اینکه با نامه نگاری پی در پی اللا رو وابسته و عاشق خودش کنه. اصلا در پایان داستان برای مرگ عزیز زاهارا منقلب نشدم در قصه شمس هم من نمیدونم شمس اگر نمیخواست به کیمیا نزدیک بشه چرا باهاش ازدواج کرد مگه مجبورش کرده بودن؟ به این ترتیب با توجه به قصه عزیز و قصه شمس دو قاعده دیگه به قواعد چهل گانه تصوف باید اضافه بشه. قاعده چهل ویکم: خودخواهی. قاعده چهل و دوم: بی ارزش شمردن کانون خانواده... هر دو خودخواهانه باعث رنجش دیگران شدند عزیز باعث رنجش دوقلوها و همسر اللا و از هم پاشیدن کانون خانواده اونها شد و شمس باعث رنجش و مرگ کیمیا شد و این با روح تصوف که عشق به خدا و مخلوقات خداست تضاد داره و اگه قرار باشه همه اینطوری رفتار کنن و از این کتاب سرمشق بگیرن دنیا کن فیکن خواهد شد. ولی نحوه نگارش و بیان قسمتهای مختلف داستان از زبان شخصیتهای مختلف رو دوست داشتم به جز موردی که عرض کردم و به نظرم اصلا قابل چشم پوشی نیست نقد دیگهای ندارم و بقیه قسمت هارو دوست داشتم.
به نظرم قصه به بهترین و دلچسبترین شکل روایت شده و واقعا دست مریزاد میگم به گروه گویندگان.
اما در مورد خود کتاب: من سالهاست که اسم کتاب ملت عشق به گوشم خورده و جزو کتابهایی بوده که همیشه دوست داشتم بخونم و ببینم چرا اینقدر روی زبانها افتاده. حقیقتش به نظر من کتاب فوق العادهای نبود اصلا داستان اللا رو دوست نداشتم به نظرم عزیز زاهارا اگر صوفی بود باید کاری میکرد که اللا عشق گمشده بین خودش و شوهرش رو پیدا کنه و زندگیش در کنار شوهر و بچه هاش رنگ و بوی تازه بگیره نه اینکه با نامه نگاری پی در پی اللا رو وابسته و عاشق خودش کنه. اصلا در پایان داستان برای مرگ عزیز زاهارا منقلب نشدم در قصه شمس هم من نمیدونم شمس اگر نمیخواست به کیمیا نزدیک بشه چرا باهاش ازدواج کرد مگه مجبورش کرده بودن؟ به این ترتیب با توجه به قصه عزیز و قصه شمس دو قاعده دیگه به قواعد چهل گانه تصوف باید اضافه بشه. قاعده چهل ویکم: خودخواهی. قاعده چهل و دوم: بی ارزش شمردن کانون خانواده... هر دو خودخواهانه باعث رنجش دیگران شدند عزیز باعث رنجش دوقلوها و همسر اللا و از هم پاشیدن کانون خانواده اونها شد و شمس باعث رنجش و مرگ کیمیا شد و این با روح تصوف که عشق به خدا و مخلوقات خداست تضاد داره و اگه قرار باشه همه اینطوری رفتار کنن و از این کتاب سرمشق بگیرن دنیا کن فیکن خواهد شد. ولی نحوه نگارش و بیان قسمتهای مختلف داستان از زبان شخصیتهای مختلف رو دوست داشتم به جز موردی که عرض کردم و به نظرم اصلا قابل چشم پوشی نیست نقد دیگهای ندارم و بقیه قسمت هارو دوست داشتم.