نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی خرگوش عجیب و بزرگ

خرگوش عجیب و بزرگ
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۳/۰۸
00
داستان جالبی برای بچهها بود داستان اینگونه بود در بیشه سرسبز حیوانات زندگی میگردند که در بین آنها یک کانگورو کوچولو بود که سه برادر و یک خواهر داشت آنها هر روز با یکدیگر بازی میکردند روزی کانگرو کوچولو با برادر و خواهرانش تصمیم گرفتند که به پارک جنگلی بروند در آن جا دو برادرش به تاب بازی مشغول شدند یکی از برادرانش نیز یک سفینه کوچک فضایی را گرفت و با او بازی میکرد کانگور کوچولو با خواهرش نیز توپ بازی میکرد یک دفعه پرنده کوچک و ترسان نزد آنها آمد و از آنها کمک خواست او گفت که گرگ خرگوش را زندانی کرده است کانگور کوچولو فکر کرد که چگونه خرگوش را نجات دهد سپس پس از کشیدن نقشه با برادران و خواهرش به راه افتاد وقتی به خانه گرگ رسیده بودند شب شده بود آنها لباسهای خرگوش را طبق نقشه کانگرو کوچولو پوشیدن گرگ از خانهاش بیرون آمد تا هوایی بخورد کانگور کوچولو با برادرانش به طرف او دویدند گرگ با دیدن آنها گفت چه خرگوشهای بزرگی او ترسید و پا به فرار گذاشت او به سمت رودخانه رفت وارد قایق کوچکی شد اما قایق شکست و در حال غرق شدن شد فریاد زد و کمک خواست کانگرو کوچولو دلش به رحم آمد و گفت اگر حیوانات کوچک را اذیت نکنی تورانجات میدهیم اوحلقه نجات را پرت کرد وگرگ را آزاد کرد برادران عزیز به طرف خانه گرگ رفتند آنها خرگوش کوچولو را دیدند که در گوشهای از ترس میلرزد خرگوش خوشحال شد و گفت چه خرگوشهای بزرگی آنها لباسهای خود را درآوردند و گفتند ما خرگوش نیستیم بلکه کانگرو هستیم و برای نجات تو اینها را پوشیدهایم کانگور کوچولو با برادران و خواهرش و خرگوش به راه افتادند کانگور کوچولو لباس خرگوش را پر کرد و در وسط جنگل گذاشت که آنهایی که حیوانات کوچک را آزار میدهند با دیدن آن بترسند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.