نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب صوتی پاستیل‌های بنفش

پاستیل‌های بنفش
کاترین اپلگیت، محبوبه جزی
۸۱۷ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۰۲/۳۰
داستان در مورد پسر ۱۱ ساله‌ای به نام جکسون بود که با پدر و مادر خواهر ۵ ساله‌اش رابین در شهری زندگی می‌کردند آن‌ها یک خرگوش به نام آرتا داشتند. در واقع اوپسری باهوش و عاقل بود او حیوانات را بسیار دوست می‌داشت و در مورد آن‌ها تحقیق می‌کرد به خصوص خفاش‌ها؛ او دوست داشت که در آینده دانشمند شود و در مورد خفاش‌ها اطلاعات بیشتری کسب کند. او پسر خیال پردرداز نبود و دوست داشت حقیقت را بداند همچنین می‌گفت که دانشمندان حقیقت را می‌گویند. پدر مادر او همیشه جنبه مثبت زندگی را می‌دیدند ولی او اینگونه نبود، پدر مادر اون مشکل مالی داشتند در واقع آن‌ها از پس رهن خانه‌شان بر نمی‌آمدند و وسایل خانه‌شان را حراج کرده بودنداما چیزی به جکسون رابین نمی‌گفتند و تظاهر به خوشبختی می‌کردند جکسون عصبانی بود و پچ پچ‌های آنان را می‌دید او از اینکه او را بچه می‌دانستند ناراحت بود دوست داشت که در مورد مشکلات با او صحبت کند او تحمل شنیدن حقیقت را داشت جکسون یک دوست خیالی به نام کرنشا داشت اویک گربه سیاه و بزرگ بود آخرین باری که کرنشا را دید اول ابتدایی بود در گذشته در مینیوند زندگی می‌کردند و وضعشان خوب نبودوحال کرنشاه برگشته تا به او کمک کند همکلاسی جکسون ماریسا نیز در گذشته یک دوست خیالی داشت و جکسون را درک می‌کرد سرانجام جکسون به کمک کرنشا به پدر و مادرش گفت که از این همه پنهانکاری به ستوه آمده پدر و مادرش متوجه اشتباه خود شدند تصمیم گرفتند که در مورد مشکلات با او صحبت کنند او دیگر بزرگ شده بود و حق داشت بداند او مسائل را درک می‌کرد.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟