کتاب خوبی بود خیلی ساده زندگی یه خانوادهای رو توصیف میکرد که دچار یک شرایط سخت شده بودن و در این بین نمیخواستن بچههای خانواده از موضوع بویی ببرن برای همین سعی داشتن که موضوع رو بی اهمیت و حل شده جلوه بدن. در این بین بچه بزرگ خانواده یا همون پسر داستان ما با بچههای دیگه فرق داشت اون یه دوست خیالی داشت اما با این شرایط نیز دوست داشت که واقعیت رو ببینه و بشنوه اون ذهنی بالغ تر از اون چیزی که بود و سنی که توش بود داشت. توی اون شرایط به جای اینکه مانند بچههای معمولی گله و شکایت کنه از وضعیت طوری رفتار میکرد که حامی و کمک کننده والدینش باشه که شرمنده نباشن ولی با این حال طوری با اون رفتار میشد که دوست نداشت والدینش جوری رفتار میکردن که جک بچهس ولی برخلاف اون چیزی که فکر میکردن ذهن بالغی داشت. و در نهایت هم جک تونست به خانوادش ثابت کنه که میتونه پابه پای اونا تا حل مشکل همراهی کنه ولی به شرط اینکه دست از پنهان کردن حقیقت بردارن و با چیزی که واقعن روبهرو هستن و اتفاق میفته رو با اونها درمیون بزارن.
در آخر ناگفته نماند که گوینده کتاب صد التبه گوش دادن به کتاب رو دلنشین کرده بود
در آخر ناگفته نماند که گوینده کتاب صد التبه گوش دادن به کتاب رو دلنشین کرده بود