سلام به دوستان کتاب خونم
عزیزانی که فعلا کتاب رو مطالعه نکردن، همون طور که در کامنتهای قبلی هم اشاره شده، چارلی دختر جوانی هست که دانشجو هستش و در خوابگاه همراه دوست صمیمیش مدی، زندگی میکنه. یک شب مدی به طرز وحشتناکی به قتل میرسه وچارلی مدام خودش رو سرزنش میکنه که چرا اون شب در کلوپ دوستش رو تنها گذاشته. از طرف دیگه چارلی مشکل روان پریشی داره، چون در کودکی پدرو مادرش رو در تصادف از دست میده و ذهنش برای تسکین درد تنهایی، شروع به بازسازی و تغییر صحنهها میکنه. چارلی بین دنیای تخیل خودش و دنیای واقعی دچار نوسان میشه و بعضی وقتها نمیتونه مرز تخیل و واقعیت رو از هم تشخیص بده. اون داره از دست قاتل مدی که احتمالا یک قاتل سریالی هست فرار میکنه ولی....
نظر بنده اینه که داستان کشش وجذابیت خوبی داره و از وقتی کتاب رو شروع میکنید با سرعت نسبتا بالایی میتونید بخونید، یه جاهایی داستان در زمان سفر میکنه و هی به گذشته و زمان حال میره وبرمی گرده، از سوی دیگه تا حدود صفحه ۱۶۰ شما فقط گفتگوهای بین چارلی و جاش (یکی از شخصیتهای داستان) رو میشنوین و مطمئن نیستین قاتل واقعی کیه
درمورد کتاب میتونم بگم بااینکه شواهد نشون میداد قاتل جاش هست، ولی من همه ش یاد اون جمله معروف خانم مارپل میفتادم که میگفت: همیشه یه نفر تو تاریکی هست که از بقیه بیشتر میدونه، وقتی سرو کله ش پیدا شه به جوابهای زیادی میشه رسید. دقیقا تو همین کتاب هم این اتفاق افتاد
توصیف صحنهها، حالات شخصیتهای داستان و جزئیات دقیق هست بطوریکه حس میکنین دارین فیلم تماشا میکنین ولی خب یه جاهایی هم شخصیت چارلی به قدری ضعیف هست که دلو میزنه، اینکه در مواقع حساس کاملا منفعله و در لحظه نمیتونه تصمیم بگیره
و همه ش خودشو گول میزنه.
ممنون کتابراه عزیز
عزیزانی که فعلا کتاب رو مطالعه نکردن، همون طور که در کامنتهای قبلی هم اشاره شده، چارلی دختر جوانی هست که دانشجو هستش و در خوابگاه همراه دوست صمیمیش مدی، زندگی میکنه. یک شب مدی به طرز وحشتناکی به قتل میرسه وچارلی مدام خودش رو سرزنش میکنه که چرا اون شب در کلوپ دوستش رو تنها گذاشته. از طرف دیگه چارلی مشکل روان پریشی داره، چون در کودکی پدرو مادرش رو در تصادف از دست میده و ذهنش برای تسکین درد تنهایی، شروع به بازسازی و تغییر صحنهها میکنه. چارلی بین دنیای تخیل خودش و دنیای واقعی دچار نوسان میشه و بعضی وقتها نمیتونه مرز تخیل و واقعیت رو از هم تشخیص بده. اون داره از دست قاتل مدی که احتمالا یک قاتل سریالی هست فرار میکنه ولی....
نظر بنده اینه که داستان کشش وجذابیت خوبی داره و از وقتی کتاب رو شروع میکنید با سرعت نسبتا بالایی میتونید بخونید، یه جاهایی داستان در زمان سفر میکنه و هی به گذشته و زمان حال میره وبرمی گرده، از سوی دیگه تا حدود صفحه ۱۶۰ شما فقط گفتگوهای بین چارلی و جاش (یکی از شخصیتهای داستان) رو میشنوین و مطمئن نیستین قاتل واقعی کیه
درمورد کتاب میتونم بگم بااینکه شواهد نشون میداد قاتل جاش هست، ولی من همه ش یاد اون جمله معروف خانم مارپل میفتادم که میگفت: همیشه یه نفر تو تاریکی هست که از بقیه بیشتر میدونه، وقتی سرو کله ش پیدا شه به جوابهای زیادی میشه رسید. دقیقا تو همین کتاب هم این اتفاق افتاد
توصیف صحنهها، حالات شخصیتهای داستان و جزئیات دقیق هست بطوریکه حس میکنین دارین فیلم تماشا میکنین ولی خب یه جاهایی هم شخصیت چارلی به قدری ضعیف هست که دلو میزنه، اینکه در مواقع حساس کاملا منفعله و در لحظه نمیتونه تصمیم بگیره
و همه ش خودشو گول میزنه.
ممنون کتابراه عزیز