نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب خرگوش مخملی

خرگوش مخملی
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۲/۱۶
10
داستان در مورد یک خرگوش مخملی است که در میان اسباب بازیهای دیگر وجود دارد او از اسب چوبی که قدیمی است پرسید واقعی شدن چگونه است اسب دانا گفت اینکه صاحبت تو را دوست داشته باشد و برایت ارزش قائل باشد و مدت طولانی با تو بازی کند و واقعی میشوی خرگوش مخملی گفت آیا تو واقعی هستی؟ اسب دانا گفت از زمان عموی پسر کوچولو من واقعی شدم. نانا یک خدمتکار بود که اسباب بازیها را جمع میکرد او خرگوش کوچولو را در آغوش پسر کوچولو گذاشت پسرکوچولو شبها با آن خرگوش میخوابید و با او روزها بازی میکرد ماهها گذشت و آن پسر کوچولو خرگوش را بسیار دوست میداشت و خرگوش فهمید که واقعی شده است اما روزی پسر کوچولو مریض شد اون مخملک گرفت دکتر توصیه کرد که همه اسباب بازیهای او را بسوزانند از جمله خرگوش مخملی آنها را داخل انبار گذاشتند و برای پسرک یک خرگوش جدید گرفتند. خرگوش مخملی در انبار گریه کرد اشک او تبدیل به یک گل شد و از آن گل یک پری بیرون آمد پری گفت اکنون زمان آن رسیده که تو را به یک خرگوش واقعی تبدیل کنم او خرگوش مخملی را به جنگل میان خرگوشهای واقعی برد به آنها گفت برای شما یک همبازی جدید دارم او خرگوش مخملی را بوسید و رفت خرگوش مخملی احساس کرد که واقعی شده است او با خرگوشهای دیگر به جست و بازپرداخت.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.