داستان جذاب و پر باری بود در مورد مرد امانت فروش چهل سالهای که عاشق دختر شانزده سالهای میشود که برای امانت گذاشتن وسایلش گاهی به او مراجعه میکند، دختر یتیم است و پیش عمه هایش زندگی سختی سپری میکند، عمهها تصمیم گرفتهاند دخترک را به مرد بقال و چاقی بفروشند و مرد امانت فروش آگاه شده و درشب خواستگاری بقال به خانه دختر میرود و جلوی در از او خواستگاری کرده و خود را در نقش ناجی دختر نشان میدهد، داستان از این جا شروع میشود که مرد تصمیم میگیرد دختر را آن جور که خودش میخواهد بار بیاورد و با عدم ابراز احساسات فضای خشک و سلطه گری را به وجود بیاورد در صورتی که قلباً او را دوست دارد؛ سرانجام زمانی که دخترک را شدیدا از لحاظ روحی و جسمی بیمار کرد دست ازین کار بر میدارد و به محبت افراطی روی میاورد و فکر میکند میتواند گذشته را جبران کند غافل از اینکه دیگر بسیار دیر است و پس از چند روز دخترک خودش را از پنجره به بیرون پرت میکند!
درسی که من از این داستان گرفتم اینه که اولا آدمهای اطرافمون رو همان طور که هستند دوست بداریم و با غرور و خود خواهی با آنها رفتار نکنیم زیرا سرانجام پشیمانی و بهت عجیبی در پی خواهد داشت دوما مشکلات حل نشده هر چند که کوچک هم باشند باید سریعا در موردشان تصمیم گیری و آنها را حل کرد در غیر این صورت در گذر زمان تبدیل به هیولاهایی میشن که سنگینیاش روی دوش انسان همه چیز رو در چشم به هم زدنی نابود خواهد کرد. غرور، عقده، خودپسندی، حسرت، حماقت و کمی احساس گناه شاخصههایی بود که در طول داستان درون مرد خودنمایی میکرد. با سپاس از کتابراه
درسی که من از این داستان گرفتم اینه که اولا آدمهای اطرافمون رو همان طور که هستند دوست بداریم و با غرور و خود خواهی با آنها رفتار نکنیم زیرا سرانجام پشیمانی و بهت عجیبی در پی خواهد داشت دوما مشکلات حل نشده هر چند که کوچک هم باشند باید سریعا در موردشان تصمیم گیری و آنها را حل کرد در غیر این صورت در گذر زمان تبدیل به هیولاهایی میشن که سنگینیاش روی دوش انسان همه چیز رو در چشم به هم زدنی نابود خواهد کرد. غرور، عقده، خودپسندی، حسرت، حماقت و کمی احساس گناه شاخصههایی بود که در طول داستان درون مرد خودنمایی میکرد. با سپاس از کتابراه