مرد دونده، به تشخیص پزشکان، دچار سندرم نادر عصبی شده است. احساس خاصی که او را به دویدن وامیدارد و مجبورش میکند بدود. او که در یک جامعه جهان سومی زندگی میکند و پیش از این، زندگی آرام و روزمرگیها معمولیاش را داشت، حالا تبدیل به یک سوژه شده است. سوژهای که هرکجا میرود، خبرنگارهایی دنبالش هستند و روزنامهنگارانی در پی نوشتن داستانش.
خودش میگوید: ««من پیش از این، یکی از خِیل میلیونها زن و مرد بیارزشی بودم که در آغاز این هزاره، در کشورهای جهان سوم تولید و تکثیر میشوند.»»
وقتی که مردی معمولی بود، لاغر بود و عینک میزد، از هیچ چیز در دنیایش راضی نبود. نه غذای خوشمزه راضیش میکرد و نه عشق میتوانست سرحالش بیاورد. او تنها کسی نبود که اینطور زندگی میکرد، تمام هم عصرانش همینطور بودند. اما آیا حالا که تبدیل به مرد دونده شده است، میتواند راضی باشد؟
خودش میگوید: ««من پیش از این، یکی از خِیل میلیونها زن و مرد بیارزشی بودم که در آغاز این هزاره، در کشورهای جهان سوم تولید و تکثیر میشوند.»»
وقتی که مردی معمولی بود، لاغر بود و عینک میزد، از هیچ چیز در دنیایش راضی نبود. نه غذای خوشمزه راضیش میکرد و نه عشق میتوانست سرحالش بیاورد. او تنها کسی نبود که اینطور زندگی میکرد، تمام هم عصرانش همینطور بودند. اما آیا حالا که تبدیل به مرد دونده شده است، میتواند راضی باشد؟