کل حرفی که کتاب میخواد بزنه اینه: هر انتخابی توی زندگیت بکنی بازم کاملا خوشبخت نیستی.
آره خب، متوجهام. خودم هم خیلی برام پیش اومده از کارام پشیمون بشم ولی واقعا لازمه پای کتابخونه نیمه شب بیاد وسط که همچین چیزی رو بفهمیم؟
وقتی با بقیه در مورد زندگیشون حرف میزنی راحت متوجه میشی چقدر مشکل دارن، حتی با اینکه ظاهرا خوشحال تر به نظر میان. زندگی کلا همینجوریه؛ برای همه سخته و هر کاری هم بکنی بازم چیزی هست که از پا درت بیاره. و آدم گاهی فکر میکنه بدبخت تر از خودش وجود نداره تا اینکه اتفاق بدتری براش میفته. خیلی واضحه... حداقل به نظر من.
از شخصیت نورا هم اصلا خوشم نیومد. زیادی ناراحت و منفعل بود. میفهمم افسرده بود و اینا... ولی همه چیز میتونست براش خیلی بدتر باشه. اوضاع اونقدری که اون براش غصه میخورد، افتضاح نبود.
خلاصه اگه شما هم سخت بودن زندگی رو به عنوان یه اصل پذیرفته باشین این کتاب حرفی برای گفتن بهتون نداره. وقتتون رو براش نذارین.
البته بخوایم منصف باشیم، خود کتابخونه رو دوست داشتم. ایدهی جالبی بود.
آره خب، متوجهام. خودم هم خیلی برام پیش اومده از کارام پشیمون بشم ولی واقعا لازمه پای کتابخونه نیمه شب بیاد وسط که همچین چیزی رو بفهمیم؟
وقتی با بقیه در مورد زندگیشون حرف میزنی راحت متوجه میشی چقدر مشکل دارن، حتی با اینکه ظاهرا خوشحال تر به نظر میان. زندگی کلا همینجوریه؛ برای همه سخته و هر کاری هم بکنی بازم چیزی هست که از پا درت بیاره. و آدم گاهی فکر میکنه بدبخت تر از خودش وجود نداره تا اینکه اتفاق بدتری براش میفته. خیلی واضحه... حداقل به نظر من.
از شخصیت نورا هم اصلا خوشم نیومد. زیادی ناراحت و منفعل بود. میفهمم افسرده بود و اینا... ولی همه چیز میتونست براش خیلی بدتر باشه. اوضاع اونقدری که اون براش غصه میخورد، افتضاح نبود.
خلاصه اگه شما هم سخت بودن زندگی رو به عنوان یه اصل پذیرفته باشین این کتاب حرفی برای گفتن بهتون نداره. وقتتون رو براش نذارین.
البته بخوایم منصف باشیم، خود کتابخونه رو دوست داشتم. ایدهی جالبی بود.