این داستان راجب راکد بودن یک فرد و گرفتار روزمرگیهای تکراری مثل یک لوپ هست... و باید بگم خیلی زیبا و جالب توصیف کرد... میشه حتی برای چند لحظه اون حس فرد اصلی داستان رو حس کرد با یک اضطراب و استرسی... اینکه به این فکر که میتونست چیز دیگهای باشه راه دیگهای رو میتونست بره...
داستان به فکر فرو برندهای بود...
داستان به فکر فرو برندهای بود...