🍁مگه میشه کتابی که به قلم صادق هدایته، بد باشه ویا ادم بعد از خوندنش به فکر فرو نره؟! راستش این کتاب برای من خیلی درد داشت. پیر زن داستان، که توی جوونی به بچههای شوهرش به عنوان نامادری، و به حوو هاش اون همه بد کرده (حووش خدیجه، و دو پسر حووشو کشته!)، چرا فکر میکنه که حالا که آفتاب لب گوره میتونه برا زیارت و توبه کنه؟!! این سوال فکر کنم سوالی هست که ذهن هر کسی رو درگیر میکنه! و اون با پسر سوم حووش به این زیارت به قصد توبه وطلب آمرزش اومده!
داستان با توصیف شرایط ومحیط کاروان این پیرزن توی بیابون شروع میشه (توصیف خیلی هنرمندانی بود؛ باد سوزانی که میوزید، خاک و شن داغ را مخلوط میکرد و بصورت مسافران میپاشید. آفتاب میسوزاند و میگداخت. آهنگ یکنواخت زنگهای آهنین و برنجی شنیده میشد که گامهای شتران با آنها مرتب شده بود). هدایت هر از گاه هم گریزی میزنه به زائرهای دیگه که هرکدوم از اونها برای یه هدفی وجبران اشتباهی راهی زیارت شدن و قصد طلب آمرزش از امام رضا دارن. اما سنگین ترینش همین داستان این پیرزن راوی (عزیزآقا زنِ اولِ گداعلی)، هستش که مو به تن آدم سیخ میکنه!
داستان با توصیف شرایط ومحیط کاروان این پیرزن توی بیابون شروع میشه (توصیف خیلی هنرمندانی بود؛ باد سوزانی که میوزید، خاک و شن داغ را مخلوط میکرد و بصورت مسافران میپاشید. آفتاب میسوزاند و میگداخت. آهنگ یکنواخت زنگهای آهنین و برنجی شنیده میشد که گامهای شتران با آنها مرتب شده بود). هدایت هر از گاه هم گریزی میزنه به زائرهای دیگه که هرکدوم از اونها برای یه هدفی وجبران اشتباهی راهی زیارت شدن و قصد طلب آمرزش از امام رضا دارن. اما سنگین ترینش همین داستان این پیرزن راوی (عزیزآقا زنِ اولِ گداعلی)، هستش که مو به تن آدم سیخ میکنه!