داستان جذاب و خوبی داره اما جوری نیست که نتونیم پیش بینی کنیم در کل نوشتهای رمزآلود و جالبه در بخشی از کتاب اومده که:
بعد از غرق شدن ایدن، مدام کابوس میدیدم. شبها وقتی بین ملافهها غلت میزدم، دو تصویر دست از سرم برنمیداشتند. اولی تصویر ژاکت قرمز ایدن بود که از رودخانه بیرون کشیده میشد. همان عکسی که روی صفحهٔ اول تمام روزنامهها چاپ شد. معصومیت از دست رفته. تضاد یک لباس کوچک قرمز با پسزمینهٔ تیره و تاریک. یک عکس عالی برای فروش روزنامه. به بدترین ترس خانوادهها اشاره میکرد، بدون خشونت آشکار غیرقابل چاپ. مگر چیزی بهتر از مرگ برای فروش روزنامه وجود دارد؟ شاید رسوایی جنسی، البته اگر داستان جذابی باشد. در رتبهبندی شکوه و عظمت حوادثی که کنجکاوی بیمارگونه را ارضا میکنند، مرگ تراژیک و اتفاقی یک بچه درست بعد از قتل یک کودک قرار دارد.
ایدن به آن یک عکس تقلیل پیدا کرد و تقریباً همهٔ خاطرات قبلی که از او داشتم از بین رفت. نمیتوانستم بدون تصور آن ژاکت قرمز گلآلود، قیافهٔ بامزهاش را به یاد بیاورم. نمیتوانستم بدون هجوم تیتر درشت روزنامهها در مغزم، او را در حال بالارفتن از درخت توی باغچه با شنل سوپرمن تصور کنم.
بعد از غرق شدن ایدن، مدام کابوس میدیدم. شبها وقتی بین ملافهها غلت میزدم، دو تصویر دست از سرم برنمیداشتند. اولی تصویر ژاکت قرمز ایدن بود که از رودخانه بیرون کشیده میشد. همان عکسی که روی صفحهٔ اول تمام روزنامهها چاپ شد. معصومیت از دست رفته. تضاد یک لباس کوچک قرمز با پسزمینهٔ تیره و تاریک. یک عکس عالی برای فروش روزنامه. به بدترین ترس خانوادهها اشاره میکرد، بدون خشونت آشکار غیرقابل چاپ. مگر چیزی بهتر از مرگ برای فروش روزنامه وجود دارد؟ شاید رسوایی جنسی، البته اگر داستان جذابی باشد. در رتبهبندی شکوه و عظمت حوادثی که کنجکاوی بیمارگونه را ارضا میکنند، مرگ تراژیک و اتفاقی یک بچه درست بعد از قتل یک کودک قرار دارد.
ایدن به آن یک عکس تقلیل پیدا کرد و تقریباً همهٔ خاطرات قبلی که از او داشتم از بین رفت. نمیتوانستم بدون تصور آن ژاکت قرمز گلآلود، قیافهٔ بامزهاش را به یاد بیاورم. نمیتوانستم بدون هجوم تیتر درشت روزنامهها در مغزم، او را در حال بالارفتن از درخت توی باغچه با شنل سوپرمن تصور کنم.