نقل شده مردی هر روز برای نماز به مسجدی میرفت، اما بین خانه و مسجد رودخانهای بود که باعث میشد مجبور بشه مسیر طولانی تا پل بره و راهش دور بشه، روزی شیخ مسجد دعایی رو میخونه و میگه هر کس این دعا رو بخونه میتونه رو آب راه بره، بعد مدتها روزی قرار میشه شیخ برای ناهار به خونه مرد بره، از مسجد میان بیرون و شیخ به سمت مسیر پل میره اما مرد دعا رو میخونه و از روی آب عبور میکنه و به شیخ هم میگه بیا، اما ظاهرا شیخ به دعایی که آموزش داده بود «باور» نداشت و نمیتونه.
اینه جادوی باور
اینه جادوی باور