داستان جالب و بامزه و دلنشین بود کفشی که غرور گرفته بود بهش و از جاودان بودنش حرف میزد و با حرف زدنش صاحبش رو حقیر و کوچک میکرد و این که در گذشته مال پدر و پدربزرگش بود
بنظرم داستان چند نکته داشت:
یک) هیچ چیزی رو نباید در این دنیا زیاد براش اینقدر ارزش قائل شد که باعث آزار و اذیت درونی شود
دو) باید یاد بگیرم از هرچیزی دست بکشیم و خودت رو محدود به هیچ چیزی و کسی ندانیم
بنظرم داستان چند نکته داشت:
یک) هیچ چیزی رو نباید در این دنیا زیاد براش اینقدر ارزش قائل شد که باعث آزار و اذیت درونی شود
دو) باید یاد بگیرم از هرچیزی دست بکشیم و خودت رو محدود به هیچ چیزی و کسی ندانیم