این دومین کتاب از داستایفسکی بود که خوندم هر چند حقیقتا برادران کارامازوف انقدر برایم ملال آور بود که نتونستم تمومش کنم بر خلاف این کتاب کوتاه که درعرض یک ساعت خوندمش و برایم جالب بود.
داستان در مورد مرد منزوی و منتقم از جامعه ای هست که در واقع درونگرا و سلطه گره به نوعی که حتی وقتی دلبسته دخترک شانزده سالهای میشه با وجودی که در درون خودش ان رو دوست داره و حتی شخصیت یا بعدها نجابتش رو تحسین میکنه اما احساساتش رو بروز نمیده و با سردی و کم حرفی درنهایت همسرش رو هم به انزوا و بیماری روحی مبتلا میکنه. البته مرد حتی بعد از مرگ همسرش هم باز به فکر خودش هست و میگه بدون ان چه کار کنم و حالا قصد داره این حس سلطه گری رو برای خدمتکار خونه اجرا کنه و میگه نباید بگذارم از اینجا بره. البته داستان شاید به نوعی روایت خودخواهی و تنهایی انسان امروزه هرچند از زبان نویسنده قرن نونزده روایت شده باشه. کتاب با وجود کم حجم بودنش حرف های زیادی داره و شخصیت مرد و زن داستان که نویسنده هیچ نامی برایشان نگذاشته ان قدر قابلیت تحلیل و نقد داره که قطعا در این مجال نمیگنجه.
داستان در مورد مرد منزوی و منتقم از جامعه ای هست که در واقع درونگرا و سلطه گره به نوعی که حتی وقتی دلبسته دخترک شانزده سالهای میشه با وجودی که در درون خودش ان رو دوست داره و حتی شخصیت یا بعدها نجابتش رو تحسین میکنه اما احساساتش رو بروز نمیده و با سردی و کم حرفی درنهایت همسرش رو هم به انزوا و بیماری روحی مبتلا میکنه. البته مرد حتی بعد از مرگ همسرش هم باز به فکر خودش هست و میگه بدون ان چه کار کنم و حالا قصد داره این حس سلطه گری رو برای خدمتکار خونه اجرا کنه و میگه نباید بگذارم از اینجا بره. البته داستان شاید به نوعی روایت خودخواهی و تنهایی انسان امروزه هرچند از زبان نویسنده قرن نونزده روایت شده باشه. کتاب با وجود کم حجم بودنش حرف های زیادی داره و شخصیت مرد و زن داستان که نویسنده هیچ نامی برایشان نگذاشته ان قدر قابلیت تحلیل و نقد داره که قطعا در این مجال نمیگنجه.