به نظر من کتاب دو موضوع کاملا متفاوت آدمکشیو آلزایمر را باهم آمیخته و از دیدگاهی متفاوت بررسی میکند. کیم یونگها نویسنده سرشناس کرهای برخی از مطالب روانشناسی را در یک داستان به خوبی توصیف کرده است. او کند. سال 1968 در کره جنوبی به دنیا آمد به خاطر شغل پدرش که در ارتش بود مدام از شعری به شهر دیگر مهاجرت میکرد. کیم در کودکی به خاطر مسمومیت با زغال سنگ حافظه پیش از ده سالگی خود را از دست داد. کیم در مدت سربازی دستیار یک کارآگاه بود و این مسأله کمک زیادی به او برای نوشتن داستانهای جنایی کرد. خاطرات یک آدمکش داستان قاتل زنجیرهای است که به آلزایمر دچار شده است و تمام داستان سعی میکنند که خاطرات این قتلها را از یاد نبرده. او پس از هر قتل دچار یاس و تا امیدی میشود و به خودش گوشزد میکند که قتل بعدی بهتر باشد در حالی که به نظر او همه قتلها شبیه هم اتفاق میافتاد.
در سن ۷۰سالگی بعد از حدود دو دهه نکشتن کسی به خاطر دخترش مجبور میشود دوباره به انجام قتل فکر کند و در دودلی اینکه کسی را بکشد یا نه دچار تنش شود.
در سن ۷۰سالگی بعد از حدود دو دهه نکشتن کسی به خاطر دخترش مجبور میشود دوباره به انجام قتل فکر کند و در دودلی اینکه کسی را بکشد یا نه دچار تنش شود.