ما (تا جایی که در اطراف خودم دیدم) زیاد رمان علمی تخیلی مطالعه نمیکنیم و بیشتر سعی میکنیم نسخه تصویری یعنی فیلمهای آن را ببینیم. اما لذتی که مطالعه این مدل کتابها در خود نهفته دارد، اگر بیشتر از فیلمهای تخیلی نباشد، کمتر از آنها نیست.
موضوعی که قابل ذکر است بحث تصویرسازی است. نویسنده تلاش کرده تمامی موقعیتهای موجود را با ذکر کوچکترین جزئیات، در ذهن خواننده به تصویر بکشد، که این مسئله از نظر خود من گاهی اوقات بسیار خسته کننده و البته نامفهوم به نظر میرسید. اما به هرحال نویسنده ناچار به این عمل است تا ذهن مخاطب، تصویر مناسبی از شرایط موجود داشته باشد.
در بحث موضوع و درون مایه کتاب حاضر میتوان گفت شخصیتهای ساخته شده توسط نویسنده تا حدودی کلیشهای انتخاب شدهاند و از دیدگاه بنده، خلاقیت بسیار ناچیزی در این مورد به کار رفته است. شاید نویسنده با کمی ابتکار بیشتر میتوانست شخصیتهای مهیج و جذاب تری خلق کرده و سلولهای خاکستری مغز مخاطب را بیشتر از این به چالش بکشد.
با توجه به این که بنده کتابهای تخیلی بسیار زیادی میخوانم میتوانم آنها را با این کتاب مقایسه کنم؛ به عنوان مثال، کتاب «دونده هزارتو» اثر جیمز دشنر و سایر کتابهای این هنرمند که اکثرا یا همگی در دسته علمی تخیلیها قرار میگیرند، شخصیتهای بسیار چالش برانگیزتری در خود دارند که جدای از ریتم هماهنگ و پیوستهای که برای خواننده فراهم میکنند، میتوانند مخاطب را هر لحظه غافلگیر کنند که به نظر من، «کتابخانه نیمه شب» در این مورد کمی ضعیف عمل کرده و غافلگیری و هیجان را، که اصل اساسی در رمانهای علمی تخیلی میباشد، از یاد برده است!
اما در کل، کتاب ضعیفی نبود و از اینکه وقت خود را برای مطالعه آن گذاشتم، خوشحالم.
موضوعی که قابل ذکر است بحث تصویرسازی است. نویسنده تلاش کرده تمامی موقعیتهای موجود را با ذکر کوچکترین جزئیات، در ذهن خواننده به تصویر بکشد، که این مسئله از نظر خود من گاهی اوقات بسیار خسته کننده و البته نامفهوم به نظر میرسید. اما به هرحال نویسنده ناچار به این عمل است تا ذهن مخاطب، تصویر مناسبی از شرایط موجود داشته باشد.
در بحث موضوع و درون مایه کتاب حاضر میتوان گفت شخصیتهای ساخته شده توسط نویسنده تا حدودی کلیشهای انتخاب شدهاند و از دیدگاه بنده، خلاقیت بسیار ناچیزی در این مورد به کار رفته است. شاید نویسنده با کمی ابتکار بیشتر میتوانست شخصیتهای مهیج و جذاب تری خلق کرده و سلولهای خاکستری مغز مخاطب را بیشتر از این به چالش بکشد.
با توجه به این که بنده کتابهای تخیلی بسیار زیادی میخوانم میتوانم آنها را با این کتاب مقایسه کنم؛ به عنوان مثال، کتاب «دونده هزارتو» اثر جیمز دشنر و سایر کتابهای این هنرمند که اکثرا یا همگی در دسته علمی تخیلیها قرار میگیرند، شخصیتهای بسیار چالش برانگیزتری در خود دارند که جدای از ریتم هماهنگ و پیوستهای که برای خواننده فراهم میکنند، میتوانند مخاطب را هر لحظه غافلگیر کنند که به نظر من، «کتابخانه نیمه شب» در این مورد کمی ضعیف عمل کرده و غافلگیری و هیجان را، که اصل اساسی در رمانهای علمی تخیلی میباشد، از یاد برده است!
اما در کل، کتاب ضعیفی نبود و از اینکه وقت خود را برای مطالعه آن گذاشتم، خوشحالم.