وقتی داشتم توی کتابهای تخیلی میگشتم دنبالی کتاب خوب و پراز جذابیت بااین کتاب رو به رو شدم بینظیره نویسنده باقلم جادووویش جوری تاآخرداستان میکشونتت ک حتی حاضر به پلک زدن نیستی و فقط دلت میخواد خط به خط رو پشت هم بخونی. واقعا دست مریزاد به نویسنده، مفتخرم که یک فردایرانی همچین کتاب جذاب وپرمغزی رو نوشته. بی صبرانه منتظر جلد دومش هستم. در این کتاب، امین فرد، دنیای خیالی از مللها و سرزمینهایی را به تصویر میکشد که زندگی و زوال آنها بر اساس افسانههای کهن هر خاک، رقم میخورد. روی یکی از الواح کهن اینچنین نوشته شده است:
«چشمانت را ببند، دستانت را به من بده و به من اطمینان کن. من تنها کسی هستم که میتواند تو را به دنیای کهن دفن شدهی درون خاطرات مردگان ببرد که رازهای مهمتری نسبت به زندگان در سینه دارند. اکنون ببین که ما در گذشتههای دور هستیم. چگونه اژدهایان در گستره آسمان بال میزنند؛ ببین که جادوگران و کیمیاگران از آینده میگویند؛ حیوانات غولپیکردرون غارها زندگی میکنند؛ موجودات وحشی در شب از لانههایشان برای شکار کردن بیرون میخزند. آنها میگویند که همه چیز در اراده خدایان است، اما خدایان که هستند و چه کسی آنها را دیده است؟ چشمانت را باز کن. اکنون تو به زمان حال بازگشتی. همهی آنان که دیدی، درون گورهایشان دفن شدند، اما در سکوت فریاد میزنند. فقط یک نفر میتواند صدای آنها را بشنود. و تو با این لوحی که در دست داری، میتوانی سرگذشت من را ببینی که چگونه برای رهایی از نفرین کهن خانوادگیام، خود را به اتفاقاتی سپردهام که به دست کسانی رقم خوردهاند که روزگاری همهی آنان از خدایان بودند.»
«چشمانت را ببند، دستانت را به من بده و به من اطمینان کن. من تنها کسی هستم که میتواند تو را به دنیای کهن دفن شدهی درون خاطرات مردگان ببرد که رازهای مهمتری نسبت به زندگان در سینه دارند. اکنون ببین که ما در گذشتههای دور هستیم. چگونه اژدهایان در گستره آسمان بال میزنند؛ ببین که جادوگران و کیمیاگران از آینده میگویند؛ حیوانات غولپیکردرون غارها زندگی میکنند؛ موجودات وحشی در شب از لانههایشان برای شکار کردن بیرون میخزند. آنها میگویند که همه چیز در اراده خدایان است، اما خدایان که هستند و چه کسی آنها را دیده است؟ چشمانت را باز کن. اکنون تو به زمان حال بازگشتی. همهی آنان که دیدی، درون گورهایشان دفن شدند، اما در سکوت فریاد میزنند. فقط یک نفر میتواند صدای آنها را بشنود. و تو با این لوحی که در دست داری، میتوانی سرگذشت من را ببینی که چگونه برای رهایی از نفرین کهن خانوادگیام، خود را به اتفاقاتی سپردهام که به دست کسانی رقم خوردهاند که روزگاری همهی آنان از خدایان بودند.»