داستان اناربانو... چه دلهرهی شیرینی در این داستان من داشتم در سطر سطرش دلم قنج قنج میشد گویی در آن رخت میشویند... لاکن اضطرابش مانند لحظه ایست که میخواهی مادر شویی... درد شیرین... اضطراب دوست داشتنی. .. داستانی از مهاجرت.. برای ساختن فردایی بهتر، اما برخی مفهوم زندگی را گم کردهاند و حتی در آنسوی دنیا هم پیدایش نمیکنند.. آیا پسران اناربانو آن بهایی را که داده بودند به اندازهاش امید و عشق و آزادی گرفته بودند... بهای دوری از مادری شیرین بهای غربتی شدن...
داستان دوم یک درام شبه واقعی از مردی که خودش را گم کرده... اگر خودت، خود را نشناسی چگونه باید انتظار داشت نانوا و بقال و... تو را بشناسند
درد گمگشتگی و فنا در خود... در پایان داستان که جسم مرد آرام آرام تجزیه میشود گویی فرصتی که برای بازیابی و خودشناسی دوباره را که به او داده شده از دست داده (بخاطر انتخاب هویت یک مرده) و اینگونه به فنا میرود. درس استفاده از فرصتهای زندگی.. (چقدر نظرم اینبار فرق داره با سری قبل که این داستان خواندم)
داستان سوم... حال و هوای داستان دوست دارم. اما واقعیت بگم سبک نوشتن نویسنده من را گیج میکنه و خیلی متوجهی خوب یا بد بودن اتفاقات نمیشم... انگار مالی فرهنگ بیگانه است
داستان زیبای عالیجناب... داستانی از تعصبات اعتقادی خشک و تقلیدهای کورکورانه... خانواده از هم گسیخته، زن و شوهریهای ظاهری...
دلم بدجوری برای بابای افسانه سوخت.. مردی که در خانه و خانوادهاش بیگانه است تنهاست...
داستان گدا برایم ترسناک و تعجب آور بود... اعتقاد راسخ یک پیرزن به گدایی... که گدایی ثواب دارد؟!!!! آخر این چگونه تفکری است؟ بیماریست
داستان دوم یک درام شبه واقعی از مردی که خودش را گم کرده... اگر خودت، خود را نشناسی چگونه باید انتظار داشت نانوا و بقال و... تو را بشناسند
درد گمگشتگی و فنا در خود... در پایان داستان که جسم مرد آرام آرام تجزیه میشود گویی فرصتی که برای بازیابی و خودشناسی دوباره را که به او داده شده از دست داده (بخاطر انتخاب هویت یک مرده) و اینگونه به فنا میرود. درس استفاده از فرصتهای زندگی.. (چقدر نظرم اینبار فرق داره با سری قبل که این داستان خواندم)
داستان سوم... حال و هوای داستان دوست دارم. اما واقعیت بگم سبک نوشتن نویسنده من را گیج میکنه و خیلی متوجهی خوب یا بد بودن اتفاقات نمیشم... انگار مالی فرهنگ بیگانه است
داستان زیبای عالیجناب... داستانی از تعصبات اعتقادی خشک و تقلیدهای کورکورانه... خانواده از هم گسیخته، زن و شوهریهای ظاهری...
دلم بدجوری برای بابای افسانه سوخت.. مردی که در خانه و خانوادهاش بیگانه است تنهاست...
داستان گدا برایم ترسناک و تعجب آور بود... اعتقاد راسخ یک پیرزن به گدایی... که گدایی ثواب دارد؟!!!! آخر این چگونه تفکری است؟ بیماریست