داستان پندآموزی بود باید خوب آدم بشینه و فکر کنه و اشتباه یاکوف رو توی زندگیش تکرار نکنه. انسان واقعا وقت کمی دارد کاش که بیشتر عشق بورز و واقعن در مسیر جست و جوی معنای خوب زندگی کردن لذت ببرد، تلاش کند و راکد نباشد و از قدرت تفکری که خدا به او داده و نعمتهایی که جلوی چشمانش هستن ولی چه بسا اون رو نادیده میگیره و توجه نمیکند استفاده کند کاش که آدم کمتر اسیر و بند گذشته و باید و نبایدها باشد.
مردی به اسم یاکوف که تمامم عمر خود رو به سرزنش کردن خودش برای کارهایی که نکرده بود و باید میکرد گذراند و تا آخر با این طرز تفکر دار فانی را وداع گفت.
مردی که هیچ وقت از زندگی لذت نبرد عشق نورزید و حتی فکری به حال زندگی خودش نکرد او فقط میتوانست که در ذهن با خودش کلنجار برود. او هیچ وقت دست به عمل نزد و فقط گلایه کرد و در بند باید و نبایدها بود مردی که با وجود داشتن استعداد نواختن ویلون از نظر من خودش رو در بند تابوت ساختن میدید و منتظر پیشنهاد کار از اطرافیان بود در خصوصی که خودش اصل کار بود او دست روی دست میگذاشت و متظر روزی بود که معجزه شود در صورتی که معجزه توی خانه و روبه روی دیوار نزدیک به تختش آویزان شده بود و تازه به ارزش چیزهایی که داشت پیبرد که دیگر وقتی برای عملی کردن اونها نداشت وقتی همسرش مرد فهمید که تنها و بهترین همدم خودش رو از دست داده و وقتی فهمید که میتوانست بهترین باشد و بهترین رو به دست بیاورد که دیگر باید کوله بار پر از افسوس خودش را در اون 70 سال عمرش با خود به گور میبرد ولی بجای او پسر یهودی چیزی که مرد 70 سال عمرش ازش غافل بود رو غنیمت شمرد.
مردی به اسم یاکوف که تمامم عمر خود رو به سرزنش کردن خودش برای کارهایی که نکرده بود و باید میکرد گذراند و تا آخر با این طرز تفکر دار فانی را وداع گفت.
مردی که هیچ وقت از زندگی لذت نبرد عشق نورزید و حتی فکری به حال زندگی خودش نکرد او فقط میتوانست که در ذهن با خودش کلنجار برود. او هیچ وقت دست به عمل نزد و فقط گلایه کرد و در بند باید و نبایدها بود مردی که با وجود داشتن استعداد نواختن ویلون از نظر من خودش رو در بند تابوت ساختن میدید و منتظر پیشنهاد کار از اطرافیان بود در خصوصی که خودش اصل کار بود او دست روی دست میگذاشت و متظر روزی بود که معجزه شود در صورتی که معجزه توی خانه و روبه روی دیوار نزدیک به تختش آویزان شده بود و تازه به ارزش چیزهایی که داشت پیبرد که دیگر وقتی برای عملی کردن اونها نداشت وقتی همسرش مرد فهمید که تنها و بهترین همدم خودش رو از دست داده و وقتی فهمید که میتوانست بهترین باشد و بهترین رو به دست بیاورد که دیگر باید کوله بار پر از افسوس خودش را در اون 70 سال عمرش با خود به گور میبرد ولی بجای او پسر یهودی چیزی که مرد 70 سال عمرش ازش غافل بود رو غنیمت شمرد.