کتابی در مورد استادی که به دلیل بیماری، آخر عمرش رو میگذرونه و روز به روز ضعیف تر میشه و حالش بدتر. با وجود حال جسمی بدش اما همیشه امیدواره، به قول معروف نیمهی پر لیوان رو همیشه میبینه و افکار مثبتی داره دیالوگهایی که بین دو شخصیت اصلی یعنی موری و میچ ردوبدل میشه، پر از معناست، پر از انگیزه و امیدواری در کل کتابی خوبی بود و برای اوقاتی که حس ناامیدی و بی انگیزگی داریم میتونه مفید باشه ترجمهی خوبی هم داشت اما اکثر دیالوگها دچار دو گانگی زبان بودند یعنی همزمان هم محاوره و هم معیار نوشته شده بود.
هیچ وقت نمیتونید درباره چیزی از دور نظر بدید مثل من اولش برای خوندن این کتاب دودل بودم و هیچ ذهنیتی راجبش نداشتم اما بعد از خوندن چند صفحه اول فهمیدم چقدر دوسش دارم و بهش نیاز دارم این کتاب رو به همه کسایی که احساس سردرگمی دارن پیشنهاد میکنم فکرتون رو باز میکنه مثل وقتی که میرید به جلسات روانکاوی و بعد جلسه این حس رو دارید که انگار راه حل تمام مسائلی که ذهنتون رو درگیر کرده بود پیدا کردید.
کتاب متن روان و ترجمه خوبی داره و مسائل مهمی رو با زبان خومونی و صمیمی بیان میکنه، درواقع خلاصه کل کتاب میشه اینکه جوری زندگی کنیم و ازش لذت ببریم که اگه هر لحظه زمان مرگمون فرابرسه راضی باشیم و حسرت نداشته باشیم
هیچ وقت نمیتونید درباره چیزی از دور نظر بدید مثل من اولش برای خوندن این کتاب دودل بودم و هیچ ذهنیتی راجبش نداشتم اما بعد از خوندن چند صفحه اول فهمیدم چقدر دوسش دارم و بهش نیاز دارم این کتاب رو به همه کسایی که احساس سردرگمی دارن پیشنهاد میکنم فکرتون رو باز میکنه مثل وقتی که میرید به جلسات روانکاوی و بعد جلسه این حس رو دارید که انگار راه حل تمام مسائلی که ذهنتون رو درگیر کرده بود پیدا کردید.
کتاب متن روان و ترجمه خوبی داره و مسائل مهمی رو با زبان خومونی و صمیمی بیان میکنه، درواقع خلاصه کل کتاب میشه اینکه جوری زندگی کنیم و ازش لذت ببریم که اگه هر لحظه زمان مرگمون فرابرسه راضی باشیم و حسرت نداشته باشیم