اینگونه روایتها را دوست دارم. از آنهایی چیزها یاد میگیرم.
برخی افراد در مواجهه با مشکلات، شروع به فرافکنی میکنند، نقطه ضعفهای خودشان را یا نمیشناسند ویا نمیخواند بشناسند یعنی انکار میکنند، مانند نمونهی نخست. اما برخی دیگر نقطه ضعفهای خود را میشناسند اما اعتراف به آن برایشان همچون نوشیدن سم است... مانند نمونهی دوم
اما برخی افراد به درجهای از پختگی روانی رسیدهاند که با درک نقاط ضعفشان حالشان بد میشود اما خراب نمیشود. آنها میدانند که کجا اشتباه کردهاند و سعی در ترمیم آن دارند. مانند نمونه سوم
برخی افراد در مواجهه با مشکلات، شروع به فرافکنی میکنند، نقطه ضعفهای خودشان را یا نمیشناسند ویا نمیخواند بشناسند یعنی انکار میکنند، مانند نمونهی نخست. اما برخی دیگر نقطه ضعفهای خود را میشناسند اما اعتراف به آن برایشان همچون نوشیدن سم است... مانند نمونهی دوم
اما برخی افراد به درجهای از پختگی روانی رسیدهاند که با درک نقاط ضعفشان حالشان بد میشود اما خراب نمیشود. آنها میدانند که کجا اشتباه کردهاند و سعی در ترمیم آن دارند. مانند نمونه سوم