کتاب معمایی جالبی بود و سیر داستانی خوبی داشت وقتی که داشتم میخوندم به راحتی تونستم با شخصیتهای داستان ارتباط بگیرم و ترجمه خیلی روان، واضح و شیوایی داشت؛ اما در مورد خود داستان: اول که داستان رو تمام کردم به این نتیجه رسیدم که اون پستچی دچار طلسمی شده بود که صاحب طلسم همون دختر مجازی توی ساحل بود که براش نامه مینوشت و علت دچار شدن به همچین طلسمی هم شکستن دل اون دختر کافه چی بود که همه ویژگیهای عشق واقعی رو داشت و حتی عاشق ادبیات و هنر اون هم بود اما پستچی چشمش رو روی اون عشق پاک بست و محو یه عشق خیالی شد که حتی مال اون هم نبود عشق بین شخص دیگهای بود که میشه گفت دلیل دچار شدن به همچین حسی هم تجسس و شکستن حریم خصوصی دیگران هست. با وجود همه این مطالب اما من چند تا ابهام و دوگانگی در کتاب دیدم اول اینکه خب اگه تصور کنیم که پستچی زندگیهای قبلی خودش رو یادش نمیاومده اما خب زندگی حال حاضر خودش رو به یاد داشته و وقتی که نامههای اون دختر رو میخوندم چطور از آخرین نامه اون اطلاعی نداشته که توی نامه نوشته شده داره میاد اونجا و چرا نیامده؟ بعد هم اون پستچی روزهای آخر که خودش رو توی آینه دید گفت با وجود شباهتهای زیادی که به اون مرد ژاپنی پیداکردم اما هنوز هم ته چهره متفاوتی با اون دارم اگه خب این دو یک شخصیت بودن پس چطور میگفت فرق دارند؟ سوم اینکه اگه پستچی دچار نفرین شده بقیه کاراکترهای این داستان چی؟ یعنی زندگی اونها هم بار و بارها تکرار میشه؟ و چهارمین تناقضی که دیدم اینکه اگه اون پسر جوانی که به جای پستچی آمده بود ه
و همکار دوست صمیمی پستچی شده بود چطور متوجه شباهت این دو تا بهم نشده؟
و همکار دوست صمیمی پستچی شده بود چطور متوجه شباهت این دو تا بهم نشده؟