علی شریعتی صدای گیرایی داشت. صدایی که تو را بدنبال خود میکشید و با خود میبرد.
اما همیشه در صدایش و نوشته هایش، ردی از یک جنگ هویدا بود!
جنگی که هنوز نتوانستهام پیروز میدانش را بشناسم!
نبردی میان عشق به معنویتی برخاسته از سجادهی نماز و میان احساس تعلق به زرق و برق مغازههای لوکس پاریس!
تلاشی برای ایجاد رفاقت بین آن دو به شیوهای نو و گهگاه خطا...
خطایی که هرچند در برخی موارد دل را میسوزاند اما در برابر احساس غرور و شعف بی حد و حصر شنیدن جملهی فاطمه، فاطمه است، قابل اغماض مینمود!
شریعتی شمشیری دو لبه است که میتواند دست هر دو طرف را زخم کند اما قطعاً لبهی تدین و تعلقش به عرفان و عشق، تیزتر است.
با همهی این احوال، نمیتوان مردی را که چنان عاشقانه از علی میسراید، دوست نداشت...
اما همیشه در صدایش و نوشته هایش، ردی از یک جنگ هویدا بود!
جنگی که هنوز نتوانستهام پیروز میدانش را بشناسم!
نبردی میان عشق به معنویتی برخاسته از سجادهی نماز و میان احساس تعلق به زرق و برق مغازههای لوکس پاریس!
تلاشی برای ایجاد رفاقت بین آن دو به شیوهای نو و گهگاه خطا...
خطایی که هرچند در برخی موارد دل را میسوزاند اما در برابر احساس غرور و شعف بی حد و حصر شنیدن جملهی فاطمه، فاطمه است، قابل اغماض مینمود!
شریعتی شمشیری دو لبه است که میتواند دست هر دو طرف را زخم کند اما قطعاً لبهی تدین و تعلقش به عرفان و عشق، تیزتر است.
با همهی این احوال، نمیتوان مردی را که چنان عاشقانه از علی میسراید، دوست نداشت...