توی مقدمهی داستان اومده کیم یونگها، نویسندهی داستان، با نشون دادن زندگی یه آدمکش داره سعی میکنه شرایط گذار کشور کرهی جنوبی رو نشون بده که در حال عبور از دیکتاتوری به دموکراسیه و دچار ازخودبیگانگی فرهنگی شده. قاتل قصه هم بعد از اینکه متوجه میشه عقلش رو به زوال گذاشته دوباره سعی میکنه به اصل خودش برگرده، به دورانی که آدم میکشت و از این کار به لذت واقعی میرسید، حتی راوی برای این بازگشت به خود از استعارهی سفر ادیسه و تلاشش برای بازگشت به خانه هم استفاده میکنه:) داستان به صورت دستنوشتههاییه که هیچ ساختار از پیشتعیینشدهای نداره و کمکم به سمتی میره که راوی فقط مطالب رو مینویسه تا موقع فراموشی بهشون استناد کنه.
"خاطرات یک آدمکش" تجربهای منحصر به فرده.
بریدهای از کتاب:
" زندگی صرف در زمان حال یعنی تنزل به زندگی حیوانی. نمیشود به کسی که همهی خاطراتش را از دست داده گفت انسان. زمان حال فقط نقطهی اتصال گذشته به آینده است و به تنهایی بیمعنی است. فرق آدمی با آلزایمر پیشرفته و یک حیوان چیست؟ هیچ. هر دو غذا میخورند، قضای حاجت میکنند، میخندند و گریه میکنند. "
پن: اجرای هوتن شکیبا هم حرف نداره👌🏼
"خاطرات یک آدمکش" تجربهای منحصر به فرده.
بریدهای از کتاب:
" زندگی صرف در زمان حال یعنی تنزل به زندگی حیوانی. نمیشود به کسی که همهی خاطراتش را از دست داده گفت انسان. زمان حال فقط نقطهی اتصال گذشته به آینده است و به تنهایی بیمعنی است. فرق آدمی با آلزایمر پیشرفته و یک حیوان چیست؟ هیچ. هر دو غذا میخورند، قضای حاجت میکنند، میخندند و گریه میکنند. "
پن: اجرای هوتن شکیبا هم حرف نداره👌🏼