🍁جمله اول و بسیار مهم کتاب: “در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء میخورد و میتراشد. ” بوف کور مشهورترین کتاب صادق هدایته و پره از نمادهای فکری واقعی و موهومی. نمیدونم چرا این کتاب منو یاد قلم ادگار آلن پو توی کتاب گربه سیاه میندازه! اما مثل همون کتاب پره از موهوم و خشونت و خیال و قتل و ترس! من میگم آلن پو، اما خود هدایت طرفدار شدید ژان پل سارتر بود، پس قطعا از کتاب تهوع سارتر هم الهام گرفته! چون هر دو راوی هاشون با مشخصههای مشابه هستن. توی کتاب راوی توی دنیای سرگیجه آور، خیالی وپر از موهومه و زاویه دید هم تندتند تغییر میکنه و هر لحظه شدیدتر میشه.. اون معتقده توی یه حالت اغما، فضایی بین برزخ و مرگ گیر افتاده. به قول خودش نه بیداره نه خواب! راوی تلاش میکنه با سایه خودش صحبت کنه و هر تماس انسانی رو قطع کرده و توی چاردیواری خونه ش که مثل تابوته زندگی میکنه! اون میگه نقاشی روی قلمدون میکنم و میفروشه، اما همه نقاشیهایش یکی ان! عکس یه زن جوون کنار یه نهر و یه پیرمرد رو به روش!
توی کتاب جایی رو میبینیم که توش، مرگ و زندگی با هم ادغام میشن! توی قلب بوف کور، یک حس بیگانگی عمیق دیده میشه. حس دور شدن از احساسات و ارتباطاتهای انسانی! آخرشم مخاطب هیچ وقت نمیشه گفت چه اتفاقهایی واقعا رخ داده و کدوما خیالی ان!
توی کتاب جایی رو میبینیم که توش، مرگ و زندگی با هم ادغام میشن! توی قلب بوف کور، یک حس بیگانگی عمیق دیده میشه. حس دور شدن از احساسات و ارتباطاتهای انسانی! آخرشم مخاطب هیچ وقت نمیشه گفت چه اتفاقهایی واقعا رخ داده و کدوما خیالی ان!