حقیقتش من داستان رو از منظر مردسالاریِ صرف نمیبینم بلکه اگه به تم همهی داستانهای صادق هدایت توجه کنیم متوجه بیان و انتقاد صریح این نویسنده از جهل و نادانیِ زایدالوصفی همراه با [بزرگنماییِ خاصِ هدایت] حتی با رویکرد دینی توأم با خرافه و نه با تفکر و تعقل و تدبر در میان عامهی مردم، میشیم. در این داستان کوتاه هم این جهله که موجب پی نبردن به بیماریِ احمد و پدرش میشه بیماری دگرگونی شخصیتی که خودش جای کلی بحث و تحقیق داره و این جهله که باز ربابه رو که طبق معمول آسیب پذیرترین عضو یه خونواده هستش رو چون دختره متاع قابل معامله تری میکنه که با شوهر دادنش به هر کی میشه زودتر از شرش خلاص شد. البته سبک هدایت سالهاست مورد نقد و بررسیهای جانبدارانه و غیر جانبدارانه قرار میگیره عدهای اونو خیلی سیاه و عدهای خیلی واقعی و ملموس میدونن، من دستهی دوم رو بیشتر میپسندم چه در اون زمان با ترکیب اجتماعی خاص خودش و چه حالا با ترکیبات رایج جامعه مون فکر میکنم بیانِ عریانِ حقیقته.
توصیه میکنم سبک صادق هدایت رو در میان سبکهای دیگهای که برای مطالعه دوست دارین بگنجونین ضرر نمیکنین 😉
توصیه میکنم سبک صادق هدایت رو در میان سبکهای دیگهای که برای مطالعه دوست دارین بگنجونین ضرر نمیکنین 😉