نصف داستان رو خوندم.
تا اینجا آنچه فهمیدم روایت نویسنده از دوران برده داری آمریکا هست که الان در اوج تکنولوژی به سر میبره.
نویسنده خیلی زیبا و ساده توضیح میده که کار کشیدن از انسانهای دیگه که رنگ پوستشون فرق میکرده نه تنها یک چیزه قانونی بوده بلکه پولدارها کاری میکردن دین هم اینکارو جایز بدونه و حتی کاری کنن که ذهن افراد به ثواب داشتن این کار ترغیب بشه.
فروختن کودک یک مادر خیلی راحت بوده و نویسنده چنان روان توصیفش میکنه که درد مادر رو میشه حس کرد.
و چه زیبا نشون میده که برده بودن میتونه توی ذهن آدما باشه و برای برده نبودن
باید فکر آدما باز باشه و این بجز آگاهی میسر نمیشه.
تا اینجا آنچه فهمیدم روایت نویسنده از دوران برده داری آمریکا هست که الان در اوج تکنولوژی به سر میبره.
نویسنده خیلی زیبا و ساده توضیح میده که کار کشیدن از انسانهای دیگه که رنگ پوستشون فرق میکرده نه تنها یک چیزه قانونی بوده بلکه پولدارها کاری میکردن دین هم اینکارو جایز بدونه و حتی کاری کنن که ذهن افراد به ثواب داشتن این کار ترغیب بشه.
فروختن کودک یک مادر خیلی راحت بوده و نویسنده چنان روان توصیفش میکنه که درد مادر رو میشه حس کرد.
و چه زیبا نشون میده که برده بودن میتونه توی ذهن آدما باشه و برای برده نبودن
باید فکر آدما باز باشه و این بجز آگاهی میسر نمیشه.