مگر میشود ایرانی بود و اهل کتاب و داستانهای صمد را نخواند!!! نوجوان بودم که با بهرنگی بزرگ آشنا شدم و چنان تحت تاثیرش قرار گرفتم که هنوز حس آن روزها سراغم میآید با خواندن هر داستانش
قصهای داشت که پسری عاشق یک شتر اسباب بازی بزرگ شده بود شتری که در ویترین مغازه بود و پسر فقیر فقط میتوانست نگاهش کند و آرزوی داشتنش را داشته باشد
شتر را پدری پولدار برای فرزندش خرید و التماسهای پسر برای جلوگیری از بردن شتر افاقه نکرد شتر رفت و پسر به جای خالیاش در ویترین نگاه میکرد که چشمش به مسلسلی در ویترین افتاد
داستان با این جمله پسر تمام شد که دلم میخواهد مسلسل پشت شیشه مال من باشد
آن روز خیلی گریستم و واقعا با تمام وجود آن مسلسل را برای مبارزه با بی عدالتیهای اجتماعی و فاصلههای بی رحم طبقاتی میخواستم حالا پس از گذشت سالها هنوز هم مسلسل نیاز است
صمد بهرنگی از تفاوتهای ناعادلانه فقیر و پولدار مینوشت از بی عدالتیها از فقر که همه چیز آدم را میگیرد
این روزها هزاران بار بیشتر به نوشتههای او نیازمندیم چرا که فقر هزار بار بیشتر شده است
قصهای داشت که پسری عاشق یک شتر اسباب بازی بزرگ شده بود شتری که در ویترین مغازه بود و پسر فقیر فقط میتوانست نگاهش کند و آرزوی داشتنش را داشته باشد
شتر را پدری پولدار برای فرزندش خرید و التماسهای پسر برای جلوگیری از بردن شتر افاقه نکرد شتر رفت و پسر به جای خالیاش در ویترین نگاه میکرد که چشمش به مسلسلی در ویترین افتاد
داستان با این جمله پسر تمام شد که دلم میخواهد مسلسل پشت شیشه مال من باشد
آن روز خیلی گریستم و واقعا با تمام وجود آن مسلسل را برای مبارزه با بی عدالتیهای اجتماعی و فاصلههای بی رحم طبقاتی میخواستم حالا پس از گذشت سالها هنوز هم مسلسل نیاز است
صمد بهرنگی از تفاوتهای ناعادلانه فقیر و پولدار مینوشت از بی عدالتیها از فقر که همه چیز آدم را میگیرد
این روزها هزاران بار بیشتر به نوشتههای او نیازمندیم چرا که فقر هزار بار بیشتر شده است