داستان خوب و جالبی است که باید تا انتهای آنرا مطالعه کرد تا بتوان به نتیجه پایانی آن پی برد، البته برخی قسمتها برای توضیح برخی موارد داستان پیوستگی خود را از دست میدهد و ذهن خواننده را دچار آشفتگی میکند، ولی در ادامه دوباره به اصل داستان برمیگردد، داستان افراد ساده و صادقی که خود دارای ذهنی پاک هستند و به همه اعتماد میکنند و از این اعتماد خود ضربه میخورند اما در نهایت موفق میشوند که به اهداف خود برسند.
جوانی که برای پرداخت بدهیهای پدر خود به لندن سفر میکند تا طلب خود را از پادشاه بگیرد اما با مشکلات زیادی روبرو میشود، افرادی که در حکومت نفوذ زیادی دارند سعی میکنند تا املاک او را که در منطقه خوبی قرار دارد از دست او درآورند، عدهای هم برای کسب مال و پول بیشتر سعی میکنند به او کمک کنند و از طریق او موقعیت اجتماعی خود در دربار را بالا ببرند، گروهی هم برای ثروت بیشتر دست به توطئه ودسیسههای زیادی میزنند و از انجام هیچ کاری حتی قتل ابائی ندارند، جوان نصیحتهای دیگران را هم قبول نمیکند چون فکر میکند خودش میتواند همه مشکلات خود را حل کند، باز چیزی که باعث میشود موفقیتهای برای این جوان بدست آید همان عشق صادقی است یک دختر عاشق، بخاطر عشق واقعی و
علاقهی که به جوان دارد سعی میکند تا به او کمک کند حتی جان خود را هم به خطر میاندازد و سرانجام بی گناهی جوان را ثابت میکند، عشق بر همهی سختیها پیروز میشود،
در این داستان سعی شده است که پادشاه را فردی نشان دهد که مشکلات مردم برایش اهمیت دارد و زیرک و باهوش است، در پایان هم همان باور قدیمی که نجیب زادگان هیچ گناه و خطای مرتکب نمیشوند و مقصر اصلی این داستان یک مردی از طبقهی مردم عادی بوده است. معرفی میشود.
جوانی که برای پرداخت بدهیهای پدر خود به لندن سفر میکند تا طلب خود را از پادشاه بگیرد اما با مشکلات زیادی روبرو میشود، افرادی که در حکومت نفوذ زیادی دارند سعی میکنند تا املاک او را که در منطقه خوبی قرار دارد از دست او درآورند، عدهای هم برای کسب مال و پول بیشتر سعی میکنند به او کمک کنند و از طریق او موقعیت اجتماعی خود در دربار را بالا ببرند، گروهی هم برای ثروت بیشتر دست به توطئه ودسیسههای زیادی میزنند و از انجام هیچ کاری حتی قتل ابائی ندارند، جوان نصیحتهای دیگران را هم قبول نمیکند چون فکر میکند خودش میتواند همه مشکلات خود را حل کند، باز چیزی که باعث میشود موفقیتهای برای این جوان بدست آید همان عشق صادقی است یک دختر عاشق، بخاطر عشق واقعی و
علاقهی که به جوان دارد سعی میکند تا به او کمک کند حتی جان خود را هم به خطر میاندازد و سرانجام بی گناهی جوان را ثابت میکند، عشق بر همهی سختیها پیروز میشود،
در این داستان سعی شده است که پادشاه را فردی نشان دهد که مشکلات مردم برایش اهمیت دارد و زیرک و باهوش است، در پایان هم همان باور قدیمی که نجیب زادگان هیچ گناه و خطای مرتکب نمیشوند و مقصر اصلی این داستان یک مردی از طبقهی مردم عادی بوده است. معرفی میشود.