متیو مک کانهی رو از سالها پیش دنبال میکردم، اما تقریبا ۷ سال پیش بود که با دیدن فیلم اینترستلار نولان، عاشق بازیش شدم. بعدش تو سریال کارآگاه حقیقی، عاشق کام گرفتن از سیگارش شدم و تو فیلم دالاس بایرز کلاب، پی بردم که چه بازیگر بزرگیه...
وقتی شنیدم کتاب زندگیش رو منتشر کرده، همیشه دنبال یه فرصت بودم که بخونم و ازش یاد بگیرم، چون مطمئن بودم این مرد، حرفای زیادی برای گفتن داره.
چراغ سبزها، کتابیه که به سادگی و بدون تکلف، با قلمی روون، خاطرات زندگی متیو رو از زبون خودش نقل میکنه. متیو ترسی از گفتن نداره و هم خاطرات خوب رو میگه و هم خاطرات بد. از شکست خوردنها، دستگیری و زندان، مواد زدن، رابطهها، پول، بی پولی، بیکاری، پیداکردن اصول، پایبندی به اصول، زدن به جاده، متحرک بودن و ایستا نبودن.
بنظر من، بزرگترین نکتهی کتاب، در همینه که متیو میخواد بگه، چراغ قرمزها همیشگی نیستند و ما مجبور نیستیم همیشه پشتشون وایسیم، بالاخره یه موقع چراغ سبز میشه و باید حرکت کرد و مسیر رو ادامه داد...
نارنجیها وقت احتیاطه، و نباید عجله کرد، پس باید توی زندگیمون موقعیت شناس باشیم و همیشه بدنبال حرکت و پیشرفت به جلو...
وقتی شنیدم کتاب زندگیش رو منتشر کرده، همیشه دنبال یه فرصت بودم که بخونم و ازش یاد بگیرم، چون مطمئن بودم این مرد، حرفای زیادی برای گفتن داره.
چراغ سبزها، کتابیه که به سادگی و بدون تکلف، با قلمی روون، خاطرات زندگی متیو رو از زبون خودش نقل میکنه. متیو ترسی از گفتن نداره و هم خاطرات خوب رو میگه و هم خاطرات بد. از شکست خوردنها، دستگیری و زندان، مواد زدن، رابطهها، پول، بی پولی، بیکاری، پیداکردن اصول، پایبندی به اصول، زدن به جاده، متحرک بودن و ایستا نبودن.
بنظر من، بزرگترین نکتهی کتاب، در همینه که متیو میخواد بگه، چراغ قرمزها همیشگی نیستند و ما مجبور نیستیم همیشه پشتشون وایسیم، بالاخره یه موقع چراغ سبز میشه و باید حرکت کرد و مسیر رو ادامه داد...
نارنجیها وقت احتیاطه، و نباید عجله کرد، پس باید توی زندگیمون موقعیت شناس باشیم و همیشه بدنبال حرکت و پیشرفت به جلو...