قبل از بیان نظرم این چند بیت از مولانا را ذهن خود تکرار کردم، خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو/ به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان، من و تو/ دادِ باغ و دم ِمرغان بدهد آب حیات/ آن زمان که در آییم به بستان من و تو/....... / به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر/ در بهشت ابدی و شکرستان من و تو،
کتاب خوب و جالبی بود، داستان اولین بذر عشق واقعی که از روی صداقت و پاکی در دل دو جوان کاشته میشود و این عهد و پیمان تا آخرین روز تاریخ زندگی بشریت پاک و معصوم باقی میماند، عشقی که نه گذر زمان و نه تغییر مکان تغییری در آن ایجاد نمیکند و چون دو قطب آهن ربا باز یکدیگر را جذب میکنند و عاشقانه یکدیگر را پرستش میکنند، و تا آخرین لحظه که در راه ابدیت و زندگی جاودانه هم با یکدیگر طی طریق میکنند، در هر قسمتی از این کتاب اشعار زیبای مولانا در ذهنم تداعی میکرد، در پایان، ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم / دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم / گر ز داغ هجر او دردی ست در دلهای ما /.... آن سر زلفش که بازی میکند از باد عشق / میل دارد تا ما دل را در او پیچان کنیم.
کتاب خوب و جالبی بود، داستان اولین بذر عشق واقعی که از روی صداقت و پاکی در دل دو جوان کاشته میشود و این عهد و پیمان تا آخرین روز تاریخ زندگی بشریت پاک و معصوم باقی میماند، عشقی که نه گذر زمان و نه تغییر مکان تغییری در آن ایجاد نمیکند و چون دو قطب آهن ربا باز یکدیگر را جذب میکنند و عاشقانه یکدیگر را پرستش میکنند، و تا آخرین لحظه که در راه ابدیت و زندگی جاودانه هم با یکدیگر طی طریق میکنند، در هر قسمتی از این کتاب اشعار زیبای مولانا در ذهنم تداعی میکرد، در پایان، ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم / دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم / گر ز داغ هجر او دردی ست در دلهای ما /.... آن سر زلفش که بازی میکند از باد عشق / میل دارد تا ما دل را در او پیچان کنیم.