«انگار نه انگار که در شروع زندگی مشترکشان، جهان جز آن چیزی بود که تا به امروز شناخته و در آن زنده بودند؛ دنیایی که در آن، نفسها قابل شمارش بود…»
بیشتر اوقات کتابهای داستانی رو انتخاب میکنم که پایان خوشی داشته باشن، مثلاً با کمک گرفتن از نظراتی که اسپویلهاشون فیلتر شده (هرچند روی اسپویل حساسیت زیاد ندارم)، چون پایان خوش داستان یک رابطه که مَردِ اون از جون و دل مایه میذاره تا ترمیمش کنه، روی حال خوبم تأثیر میذاره.
این کتاب فراز و فرود عشق بین ژن و الکساندر رو عین دنیای واقعی بعضی از زوجها نشون میده، با کمی چاشنی فانتزی.
به خودی خود کتاب خوبی هست و در هرنقطهای از یک رابطهی عاطفی، کمککننده.
بیشتر اوقات کتابهای داستانی رو انتخاب میکنم که پایان خوشی داشته باشن، مثلاً با کمک گرفتن از نظراتی که اسپویلهاشون فیلتر شده (هرچند روی اسپویل حساسیت زیاد ندارم)، چون پایان خوش داستان یک رابطه که مَردِ اون از جون و دل مایه میذاره تا ترمیمش کنه، روی حال خوبم تأثیر میذاره.
این کتاب فراز و فرود عشق بین ژن و الکساندر رو عین دنیای واقعی بعضی از زوجها نشون میده، با کمی چاشنی فانتزی.
به خودی خود کتاب خوبی هست و در هرنقطهای از یک رابطهی عاطفی، کمککننده.