سلام، ممنون نویسنده عزیز.
مطمئنم بعدا بخش نظرات رو میخونید.
اولش نمیخواستم بخشهای مربوط به خاطرات رو بخونم ولی جذاب تعریفش کرده بودید.
تحت تاثیر روحیه قوی و بانشاط و شجاعتون قرار گرفتم.
به کسایی که میخوان این کتاب رو بخونن:
بچهها بنظرم یکی از عاملهای موفقیتشون اول از همه روحیه قوی و بچه پررو بودنشون بوده، من خودم همیشه خرخون بودم و بهترین تلاشمو کردم که معدلم کمتر از ۱۹ نشه و تیزهوشان بودم اما روحیه فوق العاده ضعیفی داشتم.
بخاطر نمره پایین گریه میکردم و کل زندگیم رو صرف راضی کردن خانوادم و معلمها کردم، همیشه استرس داشتم، توی هرکاری بجز درس حس بی عرضگی میکردم، توی بازیهای گروهی هم خوب نبودم، ازکنفرانس دادن میترسیدم، هیچوقت سمت علایقم نرفتم... درنهایت خرخونی نجاتم نداد و سال آخر که پارسال میشه کاملا افسرده شدم و بی حس!
نه آرزویی داشتم نه هدفی و از اخلاق ضعیفم بیزار بودم، تازگیا فهمیدم اولین چیز ساختن یه شخصیت قوی هستش، رفتن سمت علایق، شجاع بودن و باور داشتن خوده آدم.
با اینکه توی داستان گفته بودن سالها درس نخوندن و کاره مفیدی نکردن ولی اونجا توی بازیها کاره گروهی، قدرت رهبری، توی جمع بودن و ارتباط با بقیه، حتی دعوا کردن یا روبه رو شدن با شرایط سخت و یهویی، افزایش اعتماد بنفس و شجاعت رو یاد گرفتن، چیزی که اصلا بلد نیستم!
کسی که یه زمان انشاء هم نمینوشت الان تونسته کلی کتاب بنویسه،
چقدر شخصیت مهمه! باور دارم اگه کسی باعرضه بار بیاد بعدا از پس چالشهای سخت برمیاد و روش انجام هرکاری رو به سبک خودش پیدا میکنه.
درنهایت گفتید که از خدا خواستید بهتون اونقدری عمر بده که تجربیاتتون رو باما درمیون بزارید، آرزوی عمری طولانی رو براتون داریم در پناه خدا.
خسته نباشید.
مطمئنم بعدا بخش نظرات رو میخونید.
اولش نمیخواستم بخشهای مربوط به خاطرات رو بخونم ولی جذاب تعریفش کرده بودید.
تحت تاثیر روحیه قوی و بانشاط و شجاعتون قرار گرفتم.
به کسایی که میخوان این کتاب رو بخونن:
بچهها بنظرم یکی از عاملهای موفقیتشون اول از همه روحیه قوی و بچه پررو بودنشون بوده، من خودم همیشه خرخون بودم و بهترین تلاشمو کردم که معدلم کمتر از ۱۹ نشه و تیزهوشان بودم اما روحیه فوق العاده ضعیفی داشتم.
بخاطر نمره پایین گریه میکردم و کل زندگیم رو صرف راضی کردن خانوادم و معلمها کردم، همیشه استرس داشتم، توی هرکاری بجز درس حس بی عرضگی میکردم، توی بازیهای گروهی هم خوب نبودم، ازکنفرانس دادن میترسیدم، هیچوقت سمت علایقم نرفتم... درنهایت خرخونی نجاتم نداد و سال آخر که پارسال میشه کاملا افسرده شدم و بی حس!
نه آرزویی داشتم نه هدفی و از اخلاق ضعیفم بیزار بودم، تازگیا فهمیدم اولین چیز ساختن یه شخصیت قوی هستش، رفتن سمت علایق، شجاع بودن و باور داشتن خوده آدم.
با اینکه توی داستان گفته بودن سالها درس نخوندن و کاره مفیدی نکردن ولی اونجا توی بازیها کاره گروهی، قدرت رهبری، توی جمع بودن و ارتباط با بقیه، حتی دعوا کردن یا روبه رو شدن با شرایط سخت و یهویی، افزایش اعتماد بنفس و شجاعت رو یاد گرفتن، چیزی که اصلا بلد نیستم!
کسی که یه زمان انشاء هم نمینوشت الان تونسته کلی کتاب بنویسه،
چقدر شخصیت مهمه! باور دارم اگه کسی باعرضه بار بیاد بعدا از پس چالشهای سخت برمیاد و روش انجام هرکاری رو به سبک خودش پیدا میکنه.
درنهایت گفتید که از خدا خواستید بهتون اونقدری عمر بده که تجربیاتتون رو باما درمیون بزارید، آرزوی عمری طولانی رو براتون داریم در پناه خدا.
خسته نباشید.