با سلام
من داستان را چندین بار خواندم که متوجه پیام نویسنده بشوم. در این داستان با تمام تعاریفی که از زن برادرشان شده بود و همه در رابطه با آن نظری داده بودند. هیچ یک نبود. تنها یک مجسمه یخی بود که برادرش درست کرده و به خانه آورده بود. پدرش بخاطر اینکه آن عروس یخی آب نشود گفت خانه را گرم نکنیم وقتی برادرش از بیماری مادرش باخبر شد خودش رفت و هیزم آورد تا خانه گرم شود. او از خواستهاش گذشت تا مادرش حالش خوب باشد. در کل داستان چنگی به دل نزد.
فاطمه پورطاهری
۱۴۰۳/۰۱/۰۳
چ زیبا بود برداشت شما از داستان حقیقتا من وخوندم اما بخوبی متوجه داستان نشدم ممنونم 🙏
من داستان را چندین بار خواندم که متوجه پیام نویسنده بشوم. در این داستان با تمام تعاریفی که از زن برادرشان شده بود و همه در رابطه با آن نظری داده بودند. هیچ یک نبود. تنها یک مجسمه یخی بود که برادرش درست کرده و به خانه آورده بود. پدرش بخاطر اینکه آن عروس یخی آب نشود گفت خانه را گرم نکنیم وقتی برادرش از بیماری مادرش باخبر شد خودش رفت و هیزم آورد تا خانه گرم شود. او از خواستهاش گذشت تا مادرش حالش خوب باشد. در کل داستان چنگی به دل نزد.