نظر Narges Shahbazi برای کتاب خانه عروسک

خانه عروسک
Narges Shahbazi
۱۴۰۲/۰۱/۱۱
00
به راستی زیبا بود. از پرده اول شروع میکنیم... عشق شیفتگی صفا و پیچیدگیهای ساده. زیبایی توصیفات توروالد وقتی میگفت چکاوک من یا نورایی که میگفت از خانواده سنجاب ها... لحظات شاد و قشنگ. پرده اول عاشقانه زیبایی بود پرده دوم کمی ترس داشتیم عشق بود ولی آمیخته با اضطراب... سردرگمی و ترس و عشق... نورایی که حتی برای همین مرد که اینقدر ناگهان به او بی وفا شد ترسید و دنبال راه چاره بود تا مرد احساس خوشی که نسبت به استقلالی که دارد از بین نرود... و پرده سوم حقیقتهای تلخ... آره شاید از اول منتظر لحظهای هستیم که از نورا فاش بشه ولی راز ترواد که مطمئنا بزرگ تر دردناکتر و عمیق تر بود برملا شد رازی که فکر کنم بر خود تروالد هم پنهان بود. ایده آلیسم؟ نمیدونم ولی به شدت ایده آل گرا و اخلاق گرا بود. لحظهای بخاطر یک اشتباه نحوه صحبتش از نورا کوچولوی من به دوم شخص جمع با لحنی جدی و سرد بدیل شد عصبانیت؟؟؟؟ عصبانیت کماکان میتونه حقایقی رو روشن کنه مثل ارزش نورا پیش همسرش که بخاطر یک اشتباه به کلی فروپاشید. صرفا بخاطر ابرو! خوشحالم. برای نورا خوشحالم که رفت. شخصیتش اونجا له میشد باید اون مرد رو ترک میکرد یا حتی ازش فاصله میگرفت. به قدری زندگی به ظاهر شیرین اینها سست بود که با یک نامه میتونست زهر مار بشه... من خیلی با ایده ترک کردن بچهها موافق نیستم اون بچهها هیچ گناهی نکردن و هر چقدر هم دایه عالی داشته باشند بازم مادر جایگاه دیگهای داره شما فکر کن بچهای باشی که بهت بگن مادرت خونه رو ترک کرد غمناک نیست؟ نمیدونم شاید پیوندهای عاطفی مادر فرزندی همه آدمها یکجور نیست. زیبا بود خیلی زیبا خوشحالم نورا که دیگه عروسک نیستی. تو ارزشمندی!
هیچ پاسخی ثبت نشده است.