داستان داشت روند عادی رو پیش میبرد که هر داستان و رمان جنایی دیگهای هم اون رو طی میکرد، اما به سه چهارم کتاب که میرسیدم فکر کردم که چقدر همه چیز مبهمه، آخه آلیشیا تو دفتر خاطراتش خیلی واقعی صحبت کرده بود و ما داشتیم از زبون تئو داستانو میشنیدیم، برا همین از تئو هیچ توقع دیگهای نداشتیم و کماکان با اکثر مردم هم نظر بودیم که ممکنه مشکل این ماجرا آلیشیا باشه ولی، اون به خاطر خیانت شوهرش، یک عمر زندگی و آبرو و حقش رو از دست داد. تئو واقعا اثرات مخرب زندگی با پدرش رو نشون داد. آخرش واقعا گیج و سردرگم بودم، واقعا این همه جرم رو تئو انجام داده بود؟ آخرش به خونهای که باعث تمام این ماجراها بود برگشت و همونجا با جنایاتش روبرو شد🙂
ممنون بابت این کتاب، نوشتار خوبی داشت.
ممنون بابت این کتاب، نوشتار خوبی داشت.