اول از همه یه انتقاد شدید در مورد ویراستاری دارم؛ جدای از اشتباهات فراوان تایپی، عبارت "بر روی" هجو هست که به کرات در متن استفاده شده است.
سبک نوشتاری و ترجمه کتاب رو خیلی دوست داشتم؛ نویسنده تصویر سازیهای خیلی دقیق، شفاف و خوبی رو ارائه کرده.
شخصیت پردازی جرمی و وریتی کاملا منطقی و قابل باور هستش اما در مورد لوون من تا آخر کتاب درکش نکردم! اخه آدمی که با خوندن زندگینامهی یکی دیگه چنان تحت تاثیر قرار میگیره که دچار تهوع میشه هرگز به سادگی نمیتونه خیلی سریع حکم مرگ صادر کنه و فورا براش نقشهی بی نقص هم ارائه کنه!! شاید اگه لو یه دختر خنده رو، مهربون و سادهای بود که سعی میکرد با اپریل و کرو هم رابطه ایجاد کنه علاقهمند شدن جرمی بهش باور پذیرتر میشد! وگرنه که تو خیلی از جاها نه تنها رفتارهای لوون با هم همخوانی ندارن بلکه گستاخانه هم هستن! مثلا کدوم آدمی بعد ۲ هفته اقامت تو خونهی یکی دیگه به شوهر طرف میگه ببر بذارش آسایشگاه راحت شی! چون عاشق جرمی شده؟ اگر عشق دلیل خوبیه پس چطور کارایی که وریتی برای داشتن جرمی از روی عشق زیاد انجام داده از نظر لو بدن؟
در مورد انتهای کتاب به نظر من نامه حقیقت داشت و لو بدون اینکه بدونه رفتارهای بیمارگونه ضد قهرمان (شخصیت فرضی) زندگینامه وریتی رو تکرار میکنه؛ مهمترینش هم اعتیاد و وابستگی شدید به جرمی که باعث شد حقیقت اصلی و نامه رو از جرمی مخفی کنه!
در مورد جرمی هم مطمئنا از همه چی اطلاع داشت و برای قتل احتیاج به یه همدست داشت که زندان نیفته! چه بسا لو رو تحقیق شده انتخاب کرده! در مورد اینکه وریتی فلج نیست هم آگاهی داشت وگرنه روز اول قفل رو نصب نمیکرد یا اون موقعی که تو اتاق گیر افتاده بودن فرداش نمیرفت در اتاق زنش رو قفل بزنه.
سبک نوشتاری و ترجمه کتاب رو خیلی دوست داشتم؛ نویسنده تصویر سازیهای خیلی دقیق، شفاف و خوبی رو ارائه کرده.
شخصیت پردازی جرمی و وریتی کاملا منطقی و قابل باور هستش اما در مورد لوون من تا آخر کتاب درکش نکردم! اخه آدمی که با خوندن زندگینامهی یکی دیگه چنان تحت تاثیر قرار میگیره که دچار تهوع میشه هرگز به سادگی نمیتونه خیلی سریع حکم مرگ صادر کنه و فورا براش نقشهی بی نقص هم ارائه کنه!! شاید اگه لو یه دختر خنده رو، مهربون و سادهای بود که سعی میکرد با اپریل و کرو هم رابطه ایجاد کنه علاقهمند شدن جرمی بهش باور پذیرتر میشد! وگرنه که تو خیلی از جاها نه تنها رفتارهای لوون با هم همخوانی ندارن بلکه گستاخانه هم هستن! مثلا کدوم آدمی بعد ۲ هفته اقامت تو خونهی یکی دیگه به شوهر طرف میگه ببر بذارش آسایشگاه راحت شی! چون عاشق جرمی شده؟ اگر عشق دلیل خوبیه پس چطور کارایی که وریتی برای داشتن جرمی از روی عشق زیاد انجام داده از نظر لو بدن؟
در مورد انتهای کتاب به نظر من نامه حقیقت داشت و لو بدون اینکه بدونه رفتارهای بیمارگونه ضد قهرمان (شخصیت فرضی) زندگینامه وریتی رو تکرار میکنه؛ مهمترینش هم اعتیاد و وابستگی شدید به جرمی که باعث شد حقیقت اصلی و نامه رو از جرمی مخفی کنه!
در مورد جرمی هم مطمئنا از همه چی اطلاع داشت و برای قتل احتیاج به یه همدست داشت که زندان نیفته! چه بسا لو رو تحقیق شده انتخاب کرده! در مورد اینکه وریتی فلج نیست هم آگاهی داشت وگرنه روز اول قفل رو نصب نمیکرد یا اون موقعی که تو اتاق گیر افتاده بودن فرداش نمیرفت در اتاق زنش رو قفل بزنه.