داستان زندگی دختری به اسم هاجر که در کودکی و به اجبار پدرش با حسن که اوهم به اجبار پدرش تن به این ازدواج داده شروع میشه. داستان کودک همسری و دردها و رنجها و سختیهای ازدواجهایی از این سبک رو خیلی شنیدیم و خوندیم و متاسفانه در این داستان اون قدر در مورد کتک خوردنهای هاجر و جراحتهای بدنش گفته شد اما در مورد چگونه مداوا شدنش نگفته مثلا پایی که با ترکه زدن به کف پاخون ریزی کرده وگوشتش کنده میشه چه طور میشه با اون پا همون روز راه رفت و یا کاسه مسی داغ که روی کمر کسی بگذارند و داغش کنند چه طور بهبود پیدا کرده رو نگفته یه نکته خیلی مبهم دیگه داستان هم که تو روستایی که فقط یه ماشین بوده چه طوری یه کارگر ساده مزرعه اون ماشین رو دستکاری میکنه تا جایی که ماشین به دره سقوط میکنه و سرنشین ماشین میمیره. اینها نکات مبهم و سوال برانگیز داستان بود که میشد بهش توجه کرد. اما به این مسئله خوب پرداخته بود که دختر و زنی که در منزل پدرش پشت و پناهی نداشته باشه جسارت و بی توجهی خانواده همسرش خیلی زیاد میشه و واقعا زن موقعی ارامش داره و میتونه ارامش رو به دیگران هدیه بده که پشتوانه و دلگرمی داشته باشه که این نقش تو داستان با کمک پدر شوهر هاجر ایفا میشد. و این که زندگی کردن با مردی که دست بزن دارد و به اخلاق و تعهد پای بند نیست عاقبت خوشی ندارد و فرزند آوری در چنین خانوادهای موجب تحکیم خانواده نمیشود بلکه به تعداد افراد رنجور و افسرده جامعه میافزاید و این که پایان داستان واقعی تر از شروع و متن داستان بود
مطالعه کتابهایی از این دست را برای پدرها و مادرهایی که به زور برای ازدواج بچه هاشون تصمیم میگیرند، پیشنهاد میکنم.
مطالعه کتابهایی از این دست را برای پدرها و مادرهایی که به زور برای ازدواج بچه هاشون تصمیم میگیرند، پیشنهاد میکنم.