درد تنهایی از درد از دست دادن عزیزان بدتره
داستان در بارهی پیرمردی تنها بود که یه هفتهی میشد پسره جوونش و از دست داده بود بر اثر مریضی
پیرمرد درشکی چی بود و ساعتها تو فکر و تنهایی بود که حتی سرمایه برفم براش مهم نبود تا مشتری سوار کالسه ش میشد میخواست که از غمش بگه و یکی باشه که به حرفش گوش کنه براش تاسف بخوره و بهش دلداری بده اما هیچکس نبود وقتی به مشتریها هم میخواست بگه یا حوصله نداشتن یا میاده میشدن یا بحثو عوض میکردن
اخرشم از تتهای به اسبش پناه برد
واقعا خیلی تاسف برانگیز و غمناکه
ادم تنها باشه با کلی غم
داستان در بارهی پیرمردی تنها بود که یه هفتهی میشد پسره جوونش و از دست داده بود بر اثر مریضی
پیرمرد درشکی چی بود و ساعتها تو فکر و تنهایی بود که حتی سرمایه برفم براش مهم نبود تا مشتری سوار کالسه ش میشد میخواست که از غمش بگه و یکی باشه که به حرفش گوش کنه براش تاسف بخوره و بهش دلداری بده اما هیچکس نبود وقتی به مشتریها هم میخواست بگه یا حوصله نداشتن یا میاده میشدن یا بحثو عوض میکردن
اخرشم از تتهای به اسبش پناه برد
واقعا خیلی تاسف برانگیز و غمناکه
ادم تنها باشه با کلی غم